قومی به منتهای ولایت رسیدهاند
از دست دوست جام محبت چشیدهاند
از تیغ قهر زندگی جان گرفتهاند
وز جام لطف باده بیغش چشیدهاند
هرچند گشتهاند سراپای صنع را
غیر از جمال صانع بیچون ندیدهاند
طوبی لهم که سر به ره او فکندهاند
بشری لهم که از دو جهان پا کشیدهاند
قومی دگر ز دوست ندارند بهرهای
جز آنکه حا و بای محبت شنیدهاند
افتادهاند در سفر ظلمت فراق
شادند از آنکه لذت دنیا چشیدهاند
با زهر لطفشان نکند دفع زهر قهر
لیک از می غرور سروری خریدهاند
در منتهی رخوت و در منتهای جهل
دارند این گمان که به دانش رسیدهاند
جز شکوه نیست بر لبشان جز به دل سخط
غیر از امل ز عمر نصیبی ندیدهاند
با این همه به دنیی دون بستهاند دل
آیا در این عجوزه چه شوها که دیدهاند
صد سال عمر اگر گذرد یا هزار سال
این قوم خام را که همان نارسیدهاند
زانقوم نیست فیض و ازین قوم نیز نیست
او را مگر برای سخن آفریدهاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خاقانیا عروس صفا را به دست فقر
هر هفت کن که هفت تنان در رسیدهاند
در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ
بازان کز آشیان طریق پریدهاند
همچون گوزن هوی برآورده در سماع
[...]
گویی که آن زمان که مرا آفریدهاند
با عشق روح در جسد من دمیدهاند
در وقت آفرینش من شخص من مگر
از خون مهر و نطفه عشق آفریدهاند
یا خود محرران صنایع به کلک عشق
[...]
اینان مگر ز رحمت محض آفریدهاند
کآرام جان و انس دل و نور دیدهاند
لطف آیتیست در حق اینان و کبر و ناز
پیراهنی که بر قد ایشان بریدهاند
آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر
[...]
اهل خرد که از همه عالم بریدهاند
داند خرد که از چه به کنج آرمیدهاند
دانندگان که وقت جهان خوش بدیدهاند
خوش وقتشان که گوشه عزلت گزیدهاند
محرم درون پرده مقصود نیستند
[...]
روزی وفات یافت امیری در اصفهان
ز آنها که در عراق بشاهی رسیده اند
دیدم جنازه بر کتف تونیان و من
حیران که این جماعت ازین تا چه دیده اند
پرسیدم از کسی که چرا تو نیان شهر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.