ندادم دل بعشق و جان روان شد
دریغا حاصل عمرم زیان شد
بتن تا میرسیدم جان شد از دست
بجان تا میرسیدم از جهان شد
نفس تا میزدم می شد بغفلت
مکان تا گرم میکردم زمان شد
مرا در خواب کرد انفاس و بگذشت
ز خود غافل شدم تا کاروان شد
شدم تا بر خدا بندم هوا برد
چنین میخواستم دل را چنان شد
همه عمرم درین اندیشه بگذشت
که عمرم صرف باطل شد همانشد
بغفلت رفت عمر و فکر غفلت
ندانستم چه سان آمد چه سان شد
اگرچه فکر غفلت هوشیاری است
ولی راضی بآن کی میتوان شد
نبردم بهرهٔ از عمر صد حیف
که جان فیض بیجان از جهانشد
خوش آنکو گشت دلدارش دلارام
غم جانانش جان افزای جان شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چراغان در شب چک آن چنان شد
که گیتی رشک هفتم آسمان شد
چو قَدِّ ویسِ بُتپیکر چنان شد،
که همبالای سرو بوستان شد،
که فرهاد از غم شیرین چنان شد
که در عالم حدیثش داستان شد
جهان از باد نوروزی جوان شد
زهی زیبا که این ساعت جهان شد
شمال صبحدم مشکین نفس گشت
صبای گرمرو عنبرفشان شد
تو گویی آب خضر و آب کوثر
[...]
جهان از باد نوروزی جوان شد
زمین در سایهٔ سنبل نهان شد
قیامت میکند بلبل سحرگاه
مگر گل فتنهٔ آخر زمان شد؟
ز رنگ سبزه و شکل ریاحین
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.