گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فیض کاشانی

عشق از دل گذشت تا جان شد

جان هم از عشق تا که جانان شد

کارم از کار عشق سامان یافت

دردم از درد عشق درمان شد

ره بایمان خود نمی‌بردم

کفر زلف تو راه ایمان شد

هرکه چشم تو دید مست افتاد

و آنکه روی تو دید حیران شد

هر کجا بود خاطر جمعی

در غم زلف تو پریشان شد

از وصال تو فیض بهره نیافت

عمر او جمله صرف هجران شد

روز عمرش بغصه و غم رفت

شب او هم بآه و افغان شد

 
 
 
جمال‌الدین عبدالرزاق

باز خورشید چرخ رخشان شد

باز کار جهان بسامان شد

چشم اسلام باز روشن گشت

لب امید باز خندان شد

روز تاریک گشته روشن گشت

[...]

خاقانی

فتنه تا اندکی بود صعب است

سهلش انگار تا فراوان شد

آبله تا یکی است درد کند

چون همه تن گرفت آسان شد

مولانا

یوسف آخرزمان خرامان شد

شکر و شهد مصر ارزان شد

لعل عرشی تو چو رو بنمود

تن کی باشد که سنگ‌ها جان شد

تخته بند فراق تخت نشست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه