فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰

به کوی سرّ قدر گر گذر توانی کرد

به پیش تیر قضا جان سپر توانی کرد

چنانکه هست اگر سرّ کار دریابی

ز دل شکایت بیجا به در توانی کرد

چو دانی آنچه به تو میرسد نوشته شده است

ز خار خار تأسف حذر توانی کرد

خدای را به عدالت اگر شناخته‌ای

به خویش نسبت اسباب شر توانی کرد

اگر ز آینهٔ سر غبار بزدائی

به چشم سر به رخ او نظر توانی کرد

اگر نقاب برافتد ز طلعت ازلی

به یک نگاه ابد را به سر توانی کرد

بر آستانهٔ جانان اگر دهد بارت

سر و تن و دل و جان خاک در توانی کرد

اگر ز عالم صورت ز صدق دل بکَنی

به جان به عالم معنی سفر توانی کرد

چگونه ثبت توان کرد فیض در اوراق

حدیث عشق چسان مختصر توانی کرد