عشق آمد و عقل را بدر کرد
فرزند نگر چه با پدر کرد
بس عیب نهفته بود در عقل
عشق آمد و جمله را هنر کرد
آنها که غم تو کرد با من
کس را نتوان از آن خبر کرد
گفتم که کنم بصبر چاره
کارم را چاره خود بتر کرد
کی صبر کند علاج عاشق
باید سد و چارهٔ دگر کرد
هر کو بغم تو شد گرفتار
از کشور عافیت سفر کرد
جز نقش خیال تو نگنجد
غم را باید ز دل بدر کرد
پشت فلک از غم تو خم شد
یا ناله من در او اثر کرد
شرح غم عشق فیض میگفت
یاری چو نیافت مختصر کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زآنجا به دیار او گذر کرد
زو اهل قبیله را خبر کرد
عشق از سر کوی خود سفر کرد
بر مرتبهها همه گذر کرد
صحرای وجود گشت در حال
هر کتم عدم، که پی سپر کرد
میجست نشان صورت خود
[...]
سر ز آن سوی کاینات بر کرد
ملک ازل و ابد نظر کرد
در وی دم باد صبح اثر کرد
ناز از سر و کین ز دل به در کرد
خر گم شده ای بر او گذر کرد
وز گمشده خودش خبر کرد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.