کس نیست کز غم تو دلش پاره پاره نیست
لیکن چه چاره کز غم عشق تو چاره نیست
تا کی جفا کنی صنما از خدا بترس
آخر دلست جای غمت سنگ خاره نیست
هر دم هزار چاره کنی در جفای ما
ما را ولی ز دست جفای تو چاره نیست
شاید که روز حشر نپرسند جرم ما
در عشق سوختیم عقوبت دوباره نیست
دل بر هلاک نه به عبث دست و پا مزن
کاین قلزم هوا و هوس را کناره نیست
ای فیض عشق ورز که عشقست هرچه هست
آن دل که عشق نیست درو هیچ کاره نیست
گر جان طلب کند ز تو جانان روان بده
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره غم عشق و جفای محبوب است. شاعر تأکید میکند که همه از درد عشق رنج میبرند، اما هیچ راهی برای رهایی از این غم وجود ندارد. او از محبوب میخواهد تا از جفایش بکاهد و به خدا ترسیده و رحم کند، زیرا دل انسان جای سنگینی غم نیست. شاعر همچنین میگوید که ما در عشق سوختهایم و ممکن است در روز قیامت از ما سؤال نشود، پس بهتر است از عشق لذت ببریم و با آن زندگی کنیم. در نهایت، او تأکید میکند که هیچ احتیاجی به استخاره در کارهای خوب نیست و باید عاشقانه زندگی کرد.
هوش مصنوعی: هیچکس نیست که از غم تو دلش شکسته نشده باشد، اما چه راه حلی میتوان پیدا کرد وقتی که از غم عشق تو نمیتوان فرار کرد؟
هوش مصنوعی: تا کی میخواهی با بیمحلی و ظالمی رفتار کنی؟ از خدا بترس، زیرا دل یک انسان است و جایی برای غم و درد ندارد؛ آنقدر محکم نیست که بتواند بار سنگینی را تحمل کند.
هوش مصنوعی: هر لحظه به فکر راههای زیادی برای غلبه بر سختیها و دردسرهایی هستی که از جانب ما به وجود آمده، اما نمیدانی که از دست رفتار نادرست تو چارهای وجود ندارد.
هوش مصنوعی: شاید در روز قیامت از ما نپرسند که چه گناهی کردهایم، چون در عشق سوختن، عذاب دوبارهای نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: دل را به نابودی نسپار و بیهوده تلاش نکن، زیرا این دریای آرزوها و خواستههای بیپایان منزلی ندارد.
هوش مصنوعی: ای فیض عشق، تویی که عشق را به همه چیز میدهد؛ هر چه وجود دارد، از عشق ناشی میشود. دلهایی که عشق ندارند، در حقیقت هیچ ارزشی ندارند.
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر جانش از تو چیزی بخواهد، باید جانت را در راه کارهای نیک بگذاری، زیرا در کار خوب نیازی به تردید و استخاره نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل نیست کز غم تو دگر پارهپاره نیست
وین کار صعب را به جز از صبر چاره نیست؟
ما را به درد عشق تو جز صبر چاره نیست
شب نیست کز فراق تو صد جامه پاره نیست
چندان ز درد عشق تو خونم ز دیده رفت
کز اشک دیده بر سر کویم گذاره نیست
جانا به حال زار منت کی شود نظر
[...]
راهیست راهِ عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست
هر گَه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره نیست
ما را ز منعِ عقل مترسان و می بیار
[...]
در میکده صلاح و ورع در شماره نیست
آنجا جز آنکه باده بنوشند چاره نیست
حال مآل دردکشان گرچه شد نهان
احوال اهل صومعه هم آشکاره نیست
شد این کنار بحر سرشکم کنار من
[...]
ماتم سرای خاک مقام نظاره نیست
اینجا گلی بغیر گریبان پاره نیست
در زیر تیغ حادثه پر دست و پا مزن
کاین درد را به جز سر تسلیم چاره نیست
از زاهدان خشک مجو پیچ و تاب عشق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.