گنجور

 
فیض کاشانی

از دل که برد آرام حسن بتان خدا را

ترسم دهد به غارت رندی صلاح ما را

ساز و شراب و شاهد، نی محتسب نه زاهد

عیشی‌ست بی کدورت بزمی‌ست بی‌مدارا

مجلس به بانگ نی ساز مطرب سرود پرداز

ساقی می دل افروز شاهد بت دل آرا

با اینهمه چه سان دین در دل قرار گیرد

تقوی چگونه باشد در کام کس گوارا

از محتسب که ما را منع از شراب فرمود

ساغر گرفت بر کف می‌ خورد آشکارا

آن زاهدی که با ما خشم و ستیزه می‌کرد

شاهد کشید در بر فی زمره السّکارا

فهمید عشق زاهد شاهد گرفت عابد

میخانه گشت مسجد واعظ بماند جا را

چون طبع ما جوان شد با پیر کی توان بود

گر چلّه را بماندیم معذور دار ما را

فیض از کلام حافظ می‌خوان برای تعوید

«دل می‌رود ز دستم صاحبدلان خدا را»

 
 
 
گنجور در توییتر
حافظ

دل می‌رود ز دستم صاحب‌دلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

فیض کاشانی

همین شعر » بیت ۹

فیض از کلام حافظ میخوان برای تعوید

دل میرود زدستم صاحبدلان خدا را

مولانا

با آن که می‌رسانی، آن بادهٔ بقا را

بی‌تو نمی‌گوارد، این جام باده ما را

مطرب! قدح رها کن، زین گونه ناله‌ها کن

جانا! یکی بها کن، آن جنس بی‌بها را

آن عشق سلسلت را، وان آفت دلت را

[...]

سعدی

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را

باری به چشم احسان در حال ما نظر کن

کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را

سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت

[...]

همام تبریزی

با آن که برشکستی چون زلف خویش ما را

گفتن ادب نباشد پیمان‌شکن نگارا

هستند پادشاهان پیش درت گدایان

بنگر چه قدر باشد درویش بینوا را

از چشم من نهانی ای آب زندگانی

[...]

حکیم نزاری

دانی چه مصلحت را بل غاغ شد بخارا

تا این ستیزه گاران بی دل کنند مارا

زین قوم در خراسان الاّ بلا نخیزد

شکلی کنید و دفعی بنشستن بلا را

گفتم از آن جماعت یاری به چنگم آید

[...]

امیرخسرو دهلوی

آن شه به سوی میدان خوش می رود سوارا

یا رب، نگاه داری آن شهسوار ما را

غارت نمود زلفش بنیاد زهد و تقوی

تاراج کرد لعلش اسباب پادشا را

جولان کند سمندش چون سم او ببوسم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه