بدین داستان نیز شب برگذشت
سپهر از بر کوه تیره بگشت
نشست از بر تخت سودابه شاد
ز یاقوت و زر افسری برنهاد
همه دختران را بر خویش خواند
بیآراست و بر تخت زرین نشاند
چنین گفت با هیربد ماهروی
کز ایدر برو با سیاوش بگوی
که باید که رنجه کنی پای خویش
نمایی مرا سرو بالای خویش
بشد هیربد با سیاووش گفت
برآورد پوشیده راز از نهفت
خرامان بیامد سیاوش برش
بدید آن نشست و سر و افسرش
به پیشش بتان نوآیین به پای
تو گفتی بهشت است کاخ و سرای
فرود آمد از تخت و شد پیش اوی
به گوهر بیاراسته روی و موی
سیاوش بر تخت زرین نشست
ز پیشش بکش کرده سودابه دست
بتان را به شاه نوآیین نمود
که بودند چون گوهر نابسود
بدو گفت بنگر بدین تخت و گاه
پرستنده چندین بزرین کلاه
همه نارسیده بتان طراز
که بسرشتشان ایزد از شرم و ناز
کسی کت خوش آید ازیشان بگوی
نگه کن بدیدار و بالای اوی
سیاوش چو چشم اندکی برگماشت
ازیشان یکی چشم ازو برنداشت
همه یک به دیگر بگفتند ماه
نیارد بدین شاه کردن نگاه
برفتند هر یک سوی تخت خویش
ژکان و شمارنده بر بخت خویش
چو ایشان برفتند سودابه گفت
که چندین چه داری سخن در نهفت
نگویی مرا تا مراد تو چیست
که بر چهر تو فر چهر پریست
هر آن کس که از دور بیند ترا
شود بیهش و برگزیند ترا
ازین خوب رویان بچشم خرد
نگه کن که با تو که اندر خورد
سیاوش فرو ماند و پاسخ نداد
چنین آمدش بر دل پاک یاد
که من بر دل پاک شیون کنم
به آید که از دشمنان زن کنم
شنیدستم از نامور مهتران
همه داستانهای هاماوران
که از پیش با شاه ایران چه کرد
ز گردان ایران برآورد گرد
پر از بند سودابه کاو دخت اوست
نخواهد همی دوده را مغز و پوست
به پاسخ سیاوش چو بگشاد لب
پری چهره برداشت از رخ قصب
بدو گفت خورشید با ماه نو
گر ایدون که بینند بر گاه نو
نباشد شگفت ار شود ماه خوار
تو خورشید داری خود اندر کنار
کسی کاو چو من دید بر تخت عاج
ز یاقوت و پیروزه بر سرش تاج
نباشد شگفت ار به مه ننگرد
کسی را به خوبی به کس نشمرد
اگر با من اکنون تو پیمان کنی
نپیچی و اندیشه آسان کنی
یکی دختری نارسیده بجای
کنم چون پرستار پیشت به پای
به سوگند پیمان کن اکنون یکی
ز گفتار من سر مپیچ اندکی
چو بیرون شود زین جهان شهریار
تو خواهی بدن زو مرا یادگار
نمانی که آید به من بر گزند
بداری مرا همچو او ارجمند
من اینک به پیش تو استادهام
تن و جان شیرین ترا دادهام
ز من هرچ خواهی همه کام تو
برآرم نپیچم سر از دام تو
سرش تنگ بگرفت و یک پوشه چاک
بداد و نبود آگه از شرم و باک
رخان سیاوش چو گل شد ز شرم
بیاراست مژگان به خوناب گرم
چنین گفت با دل که از کار دیو
مرا دور داراد گیهان خدیو
نه من با پدر بیوفایی کنم
نه با اهرمن آشنایی کنم
وگر سرد گویم بدین شوخ چشم
بجوشد دلش گرم گردد ز خشم
یکی جادوی سازد اندر نهان
بدو بگرود شهریار جهان
همان به که با او به آواز نرم
سخن گویم و دارمش چرب و گرم
سیاوش ازان پس به سودابه گفت
که اندر جهان خود تراکیست جفت
نمانی مگر نیمهٔ ماه را
نشایی به گیتی به جز شاه را
کنون دخترت بس که باشد مرا
نشاید به جز او که باشد مرا
برین باش و با شاه ایران بگوی
نگه کن که پاسخ چه یابی ازوی
بخواهم من او را و پیمان کنم
زبان را به نزدت گروگان کنم
که تا او نگردد به بالای من
نیاید به دیگر کسی رای من
و دیگر که پرسیدی از چهر من
بیامیخت با جان تو مهر من
مرا آفریننده از فر خویش
چنان آفرید ای نگارین ز پیش
تو این راز مگشای و با کس مگوی
مرا جز نهفتن همان نیست روی
سر بانوانی و هم مهتری
من ایدون گمانم که تو مادری
بگفت این و غمگین برون شد به در
ز گفتار او بود آسیمه سر
چو کاووس کی در شبستان رسید
نگه کرد سودابه او را بدید
بر شاه شد زان سخن مژده داد
ز کار سیاوش بسی کرد یاد
که آمد نگه کرد ایوان همه
بتان سیه چشم کردم رمه
چنان بود ایوان ز بس خوب چهر
که گفتی همی بارد از ماه مهر
جز از دختر من پسندش نبود
ز خوبان کسی ارجمندش نبود
چنان شاد شد زان سخن شهریار
که ماه آمدش گفتی اندر کنار
در گنج بگشاد و چندان گهر
ز دیبای زربفت و زرین کمر
همان یاره و تاج و انگشتری
همان طوق و هم تخت گنداوری
ز هر چیز گنجی بد آراسته
جهانی سراسر پر از خواسته
نگه کرد سودابه خیره بماند
به اندیشه افسون فراوان بخواند
که گر او نیاید به فرمان من
روا دارم ار بگسلد جان من
بد و نیک و هر چاره کاندر جهان
کنند آشکارا و اندر نهان
بسازم گر او سربپیچد ز من
کنم زو فغان بر سر انجمن
نشست از بر تخت باگوشوار
به سر بر نهاد افسری پرنگار
سیاوخش را در بر خویش خواند
ز هر گونه با او سخنها براند
بدو گفت گنجی بیاراست شاه
کزان سان ندیدست کس تاج و گاه
ز هر چیز چندان که اندازه نیست
اگر بر نهی پیل باید دویست
به تو داد خواهد همی دخترم
نگه کن بروی و سر و افسرم
بهانه چه داری تو از مهر من
بپیچی ز بالا و از چهر من
که تا من ترا دیدهام بردهام
خروشان و جوشان و آزردهام
همی روز روشن نبینم ز درد
برآنم که خورشید شد لاجورد
کنون هفت سالست تا مهر من
همی خون چکاند بدین چهر من
یکی شاد کن در نهانی مرا
ببخشای روز جوانی مرا
فزون زان که دادت جهاندار شاه
بیارایمت یاره و تاج و گاه
و گر سر بپیچی ز فرمان من
نیاید دلت سوی پیمان من
کنم بر تو بر پادشاهی تباه
شود تیره بر روی تو چشم شاه
سیاوش بدو گفت هرگز مباد
که از بهر دل سر دهم من به باد
چنین با پدر بیوفایی کنم
ز مردی و دانش جدایی کنم
تو بانوی شاهی و خورشید گاه
سزد کز تو ناید بدینسان گناه
وزان تخت برخاست با خشم و جنگ
بدو اندر آویخت سودابه چنگ
بدو گفت من راز دل پیش تو
بگفتم نهان از بداندیش تو
مرا خیره خواهی که رسوا کنی
به پیش خردمند رعنا کنی
بزد دست و جامه بدرید پاک
به ناخن دو رخ را همی کرد چاک
برآمد خروش از شبستان اوی
فغانش ز ایوان برآمد به کوی
یکی غلغل از باغ و ایوان بخاست
که گفتی شب رستخیزست راست
به گوش سپهبد رسید آگهی
فرود آمد از تخت شاهنشهی
پراندیشه از تخت زرین برفت
به سوی شبستان خرامید تفت
بیامد چو سودابه را دید روی
خراشیده و کاخ پر گفت و گوی
ز هر کس بپرسید و شد تنگدل
ندانست کردار آن سنگ دل
خروشید سودابه در پیش اوی
همی ریخت آب و همی کند موی
چنین گفت کامد سیاوش به تخت
برآراست چنگ و برآویخت سخت
که جز تو نخواهم کسی را ز بن
جز اینت همی راند باید سخن
که از تست جان و دلم پر ز مهر
چه پرهیزی از من تو ای خوب چهر
بینداخت افسر ز مشکین سرم
چنین چاک شد جامه اندر برم
پراندیشه شد زان سخن شهریار
سخن کرد هرگونه را خواستار
به دل گفت ار این راست گوید همی
وزینگونه زشتی نجوید همی
سیاووش را سر بباید برید
بدینسان بودبند بد را کلید
خردمند مردم چه گوید کنون
خوی شرم ازین داستان گشت خون
کسی را که اندر شبستان بدند
هشیوار و مهترپرستان بدند
گسی کرد و بر گاه تنها بماند
سیاووش و سودابه را پیش خواند
به هوش و خرد با سیاووش گفت
که این راز بر من نشاید نهفت
نکردی تو این بد که من کردهام
ز گفتار بیهوده آزردهام
چرا خواندم در شبستان ترا
کنون غم مرا بود و دستان ترا
کنون راستی جوی و با من بگوی
سخن بر چه سانست بنمای روی
سیاووش گفت آن کجا رفته بود
وزان در که سودابه آشفته بود
چنین گفت سودابه کاین نیست راست
که او از بتان جز تن من نخواست
بگفتم همه هرچ شاه جهان
بدو داد خواست آشکار و نهان
ز فرزند و ز تاج وز خواسته
ز دینار وز گنج آراسته
بگفتم که چندین برین بر نهم
همه نیکویها به دختر دهم
مرا گفت با خواسته کار نیست
به دختر مرا راه دیدار نیست
ترا بایدم زین میان گفت بس
نه گنجم به کارست بی تو نه کس
مرا خواست کارد به کاری به چنگ
دو دست اندر آویخت چون سنگ تنگ
نکردمش فرمان همی موی من
بکند و خراشیده شد روی من
یکی کودکی دارم اندر نهان
ز پشت تو ای شهریار جهان
ز بس رنج کشتنش نزدیک بود
جهان پیش من تنگ و تاریک بود
چنین گفت با خویشتن شهریار
که گفتار هر دو نیاید به کار
برین کار بر نیست جای شتاب
که تنگی دل آرد خرد را به خواب
نگه کرد باید بدین در نخست
گواهی دهد دل چو گردد درست
ببینم کزین دو گنهکار کیست
ببادافرهٔ بد سزاوار کیست
بدان بازجستن همی چاره جست
ببویید دست سیاوش نخست
بر و بازو و سرو بالای او
سراسر ببویید هرجای او
ز سودابه بوی می و مشک ناب
همی یافت کاووس بوی گلاب
ندید از سیاوش بدان گونه بوی
نشان بسودن نبود اندروی
غمی گشت و سودابه را خوار کرد
دل خویشتن را پرآزار کرد
به دل گفت کاین را به شمشیر تیز
بباید کنون کردنش ریز ریز
ز هاماوران زان پس اندیشه کرد
که آشوب خیزد پرآواز و درد
و دیگر بدانگه که در بند بود
بر او نه خویش و نه پیوند بود
پرستار سودابه بد روز و شب
که پیچید ازان درد و نگشاد لب
سه دیگر که یک دل پر از مهر داشت
ببایست زو هر بد اندر گذاشت
چهارم کزو کودکان داشت خرد
غم خرد را خوار نتوان شمرد
سیاوش ازان کار بد بیگناه
خردمندی وی بدانست شاه
بدو گفت ازین خود میندیش هیچ
هشیواری و رای و دانش بسیچ
مکن یاد این هیچ و با کس مگوی
نباید که گیرد سخن رنگ و بوی
چو دانست سودابه کاو گشت خوار
همان سرد شد بر دل شهریار
یکی چاره جست اندر آن کار زشت
ز کینه درختی بنوی بکشت
زنی بود با او سپرده درون
پر از جادوی بود و رنگ و فسون
گران بود اندر شکم بچه داشت
همی از گرانی به سختی گذاشت
بدو راز بگشاد و زو چاره جست
کز آغاز پیمانت خواهم نخست
چو پیمان ستد چیز بسیار داد
سخن گفت ازین در مکن هیچ یاد
یکی دارویی ساز کاین بفگنی
تهی مانی و راز من نشکنی
مگر کاین همه بند و چندین دروغ
بدین بچگان تو باشد فروغ
به کاووس گویم که این از منند
چنین کشته بر دست اهریمنند
مگر کین شود بر سیاوش درست
کنون چارهٔ این ببایدت جست
گرین نشنوی آب من نزد شاه
شود تیره و دور مانم ز گاه
بدو گفت زن من ترا بندهام
بفرمان و رایت سرافگندهام
چو شب تیره شد داوری خورد زن
که بفتاد زو بچهٔ اهرمن
دو بچه چنان چون بود دیوزاد
چه گونه بود بچه جادو نژاد
نهان کرد زن را و او خود بخفت
فغانش برآمد ز کاخ نهفت
در ایوان پرستار چندانک بود
به نزدیک سودابه رفتند زود
یکی طشت زرین بیارید پیش
بگفت آن سخن با پرستار خویش
نهاد اندران بچهٔ اهرمن
خروشید و بفگند بر جامه تن
دو کودک بدیدند مرده به طشت
از ایوان به کیوان فغان برگذشت
چو بشنید کاووس از ایوان خروش
بلرزید در خواب و بگشاد گوش
بپرسید و گفتند با شهریار
که چون گشت بر ماهرخ روزگار
غمی گشت آن شب نزد هیچ دم
به شبگیر برخاست و آمد دژم
برانگونه سودابه را خفته دید
سراسر شبستان برآشفته دید
دو کودک بران گونه بر طشت زر
فگنده به خواری و خسته جگر
ببارید سودابه از دیده آب
بدو گفت روشن ببین آفتاب
همی گفت بنگر چه کرد از بدی
به گفتار او خیره ایمن شدی
دل شاه کاووس شد بدگمان
برفت و در اندیشه شد یک زمان
همی گفت کاین را چه درمان کنم
نشاید که این بر دل آسان کنم
ازان پس نگه کرد کاووس شاه
کسی را که کردی به اختر نگاه
بجست و ز ایشان بر خویش خواند
بپرسید و بر تخت زرین نشاند
ز سودابه و رزم هاماوران
سخن گفت هرگونه با مهتران
بدان تا شوند آگه از کار اوی
بدانش بدانند کردار اوی
وزان کودکان نیز بسیار گفت
همی داشت پوشیده اندر نهفت
همه زیج و صرلاب برداشتند
بران کار یک هفته بگذاشتند
سرانجام گفتند کاین کی بود
به جامی که زهر افگنی می بود
دو کودک ز پشت کسی دیگرند
نه از پشت شاه و نه زین مادرند
گر از گوهر شهریاران بدی
ازین زیجها جستن آسان بدی
نه پیداست رازش درین آسمان
نه اندر زمین این شگفتی بدان
نشان بداندیش ناپاک زن
بگفتند با شاه در انجمن
نهان داشت کاووس و باکس نگفت
همی داشت پوشیده اندر نهفت
برین کار بگذشت یک هفته نیز
ز جادو جهان را برآمد قفیز
بنالید سودابه و داد خواست
ز شاه جهاندار فریاد خواست
همی گفت همداستانم ز شاه
به زخم و به افگندن از تخت و گاه
ز فرزند کشته بپیچد دلم
زمان تا زمان سر ز تن بگسلم
بدو گفت ای زن تو آرام گیر
چه گویی سخنهای نادلپذیر
همه روزبانان درگاه شاه
بفرمود تا برگرفتند راه
همه شهر و برزن به پای آورند
زن بدکنش را بجای آورند
به نزدیکی اندر نشان یافتند
جهان دیدگان نیز بشتافتند
کشیدند بدبخت زن را ز راه
به خواری ببردند نزدیک شاه
به خوبی بپرسید و کردش امید
بسی روز را داد نیزش نوید
وزان پس به خواری و زخم و به بند
به پردخت از او شهریار بلند
نبد هیچ خستو بدان داستان
نبد شاه پرمایه همداستان
بفرمود کز پیش بیرون برند
بسی چاره جویند و افسون برند
چو خستو نیاید میانش به ار
ببرید و این دانم آیین و فر
ببردند زن را ز درگاه شاه
ز شمشیر گفتند وز دار و چاه
چنین گفت جادو که من بیگناه
چه گویم بدین نامور پیشگاه
بگفتند باشاه کاین زن چه گفت
جهان آفرین داند اندر نهفت
به سودابه فرمود تا رفت پیش
ستاره شمر گفت گفتار خویش
که این هر دو کودک ز جادو زنند
پدیدند کز پشت اهریمنند
چنین پاسخ آورد سودابه باز
که نزدیک ایشان جز اینست راز
فزونستشان زین سخن در نهفت
ز بهر سیاوش نیارند گفت
ز بیم سپهبد گو پیلتن
بلرزد همی شیر در انجمن
کجا زور دارد به هشتاد پیل
ببندد چو خواهد ره آب نیل
همان لشکر نامور صدهزار
گریزند ازو در صف کارزار
مرا نیز پایاب او چون بود
مگر دیده همواره پرخون بود
جزان کاو بفرماید اخترشناس
چه گوید سخن وز که دارد سپاس
تراگر غم خرد فرزند نیست
مرا هم فزون از تو پیوند نیست
سخن گر گرفتی چنین سرسری
بدان گیتی افگندم این داوری
ز دیده فزون زان ببارید آب
که بردارد از رود نیل آفتاب
سپهبد ز گفتار او شد دژم
همی زار بگریست با او بهم
گسی کرد سودابه را خسته دل
بران کار بنهاد پیوسته دل
چنین گفت کاندر نهان این سخن
پژوهیم تا خود چه آید به بن
ز پهلو همه موبدان را بخواند
ز سودابه چندی سخنها براند
چنین گفت موبد به شاه جهان
که درد سپهبد نماند نهان
چو خواهی که پیدا کنی گفتوگوی
بباید زدن سنگ را بر سبوی
که هر چند فرزند هست ارجمند
دل شاه از اندیشه یابد گزند
وزین دختر شاه هاماوران
پر اندیشه گشتی به دیگر کران
ز هر در سخن چون بدین گونه گشت
بر آتش یکی را بباید گذشت
چنین است سوگند چرخ بلند
که بر بیگناهان نیاید گزند
جهاندار سودابه را پیش خواند
همی با سیاوش بگفتن نشاند
سرانجام گفت ایمن از هر دوان
نگردد مرا دل نه روشن روان
مگر کاتش تیز پیدا کند
گنه کرده را زود رسوا کند
چنین پاسخ آورد سودابه پیش
که من راست گویم به گفتار خویش
فگنده دو کودک نمودم بشاه
ازین بیشتر کس نبیند گناه
سیاووش را کرد باید درست
که این بد بکرد و تباهی بجست
به پور جوان گفت شاه زمین
که رایت چه بیند کنون اندرین
سیاوش چنین گفت کای شهریار
که دوزخ مرا زین سخن گشت خوار
اگر کوه آتش بود بسپرم
ازین تنگ خوارست اگر بگذرم
پراندیشه شد جان کاووس کی
ز فرزند و سودابهٔ نیکپی
کزین دو یکی گر شود نابکار
ازان پس که خواند مرا شهریار
چو فرزند و زن باشدم خون و مغز
کرا بیش بیرون شود کار نغز
همان به کزین زشت کردار دل
بشویم کنم چارهٔ دلگسل
چه گفت آن سپهدار نیکوسخن
که با بددلی شهریاری مکن
به دستور فرمود تا ساروان
هیون آرد از دشت صد کاروان
هیونان به هیزم کشیدن شدند
همه شهر ایران به دیدن شدند
به صد کاروان اشتر سرخ موی
همی هیزم آورد پرخاشجوی
نهادند هیزم دو کوه بلند
شمارش گذر کرد بر چون و چند
ز دور از دو فرسنگ هرکش بدید
چنین جست و جوی بلا را کلید
همی خواست دیدن در راستی
ز کار زن آید همه کاستی
چو این داستان سر به سر بشنوی
به آید ترا گر بدین بگروی
نهادند بر دشت هیزم دو کوه
جهانی نظاره شده هم گروه
گذر بود چندان که گویی سوار
میانه برفتی به تنگی چهار
بدانگاه سوگند پرمایه شاه
چنین بود آیین و این بود راه
وزان پس به موبد بفرمود شاه
که بر چوب ریزند نفط سیاه
بیمد دو صد مرد آتش فروز
دمیدند گفتی شب آمد به روز
نخستین دمیدن سیه شد ز دود
زبانه برآمد پس از دود زود
زمین گشت روشنتر از آسمان
جهانی خروشان و آتش دمان
سراسر همه دشت بریان شدند
بران چهر خندانش گریان شدند
سیاوش بیامد به پیش پدر
یکی خود زرین نهاده به سر
هشیوار و با جامهای سپید
لبی پر ز خنده دلی پرامید
یکی تازیی بر نشسته سیاه
همی خاک نعلش برآمد به ماه
پراگنده کافور بر خویشتن
چنان چون بود رسم و ساز کفن
بدانگه که شد پیش کاووس باز
فرود آمد از باره بردش نماز
رخ شاه کاووس پر شرم دید
سخن گفتنش با پسر نرم دید
سیاوش بدو گفت انده مدار
کزین سان بود گردش روزگار
سر پر ز شرم و بهایی مراست
اگر بیگناهم رهایی مراست
ور ایدونک زین کار هستم گناه
جهان آفرینم ندارد نگاه
به نیروی یزدان نیکی دهش
کزین کوه آتش نیابم تپش
خروشی برآمد ز دشت و ز شهر
غم آمد جهان را ازان کار بهر
چو از دشت سودابه آوا شنید
برآمد به ایوان و آتش بدید
همی خواست کاو را بد آید بروی
همی بود جوشان پر از گفت و گوی
جهانی نهاده به کاووس چشم
زبان پر ز دشنام و دل پر ز خشم
سیاوش سیه را به تندی بتاخت
نشد تنگدل جنگ آتش بساخت
ز هر سو زبانه همی برکشید
کسی خود و اسپ سیاوش ندید
یکی دشت با دیدگان پر ز خون
که تا او کی آید ز آتش برون
چو او را بدیدند برخاست غو
که آمد ز آتش برون شاه نو
اگر آب بودی مگر تر شدی
ز تری همه جامه بیبر شدی
چنان آمد اسپ و قبای سوار
که گفتی سمن داشت اندر کنار
چو بخشایش پاک یزدان بود
دم آتش و آب یکسان بود
چو از کوه آتش به هامون گذشت
خروشیدن آمد ز شهر و ز دشت
سواران لشکر برانگیختند
همه دشت پیشش درم ریختند
یکی شادمانی بد اندر جهان
میان کهان و میان مهان
همی داد مژده یکی را دگر
که بخشود بر بیگنه دادگر
همی کند سودابه از خشم موی
همی ریخت آب و همی خست روی
چو پیش پدر شد سیاووش پاک
نه دود و نه آتش نه گرد و نه خاک
فرود آمد از اسپ کاووس شاه
پیاده سپهبد پیاده سپاه
سیاووش را تنگ در برگرفت
ز کردار بد پوزش اندر گرفت
سیاوش به پیش جهاندار پاک
بیامد بمالید رخ را به خاک
که از تف آن کوه آتش برست
همه کامهٔ دشمنان گشت پست
بدو گفت شاه ای دلیر جوان
که پاکیزه تخمی و روشن روان
چنانی که از مادر پارسا
بزاید شود در جهان پادشا
به ایوان خرامید و بنشست شاد
کلاه کیانی به سر برنهاد
می آورد و رامشگران را بخواند
همه کامها با سیاوش براند
سه روز اندر آن سور می در کشید
نبد بر در گنج بند و کلید
چهارم به تخت کیی برنشست
یکی گُرزهٔ گاو پیکر به دست
برآشفت و سودابه را پیش خواند
گذشت سخنها برو بر براند
که بیشرمی و بد بسی کردهای
فراوان دل من بیازردهای
یکی بد نمودی به فرجام کار
که بر جان فرزند من زینهار
بخوردی و در آتش انداختی
برین گونه بر جادویی ساختی
نیاید ترا پوزش اکنون به کار
بپرداز جای و برآرای کار
نشاید که باشی تو اندر زمین
جز آویختن نیست پاداش این
بدو گفت سودابه کای شهریار
تو آتش بدین تارک من ببار
مرا گر همی سر بباید برید
مکافات این بد که بر من رسید
بفرمای و من دل نهادم برین
نبود آتش تیز با او به کین
سیاوش سخن راست گوید همی
دل شاه از غم بشوید همی
همه جادوی زال کرد اندرین
نخواهم که داری دل از من بکین
بدو گفت نیرنگ داری هنوز
نگردد همی پشت شوخیت کوز
به ایرانیان گفت شاه جهان
کزین بد که این ساخت اندر نهان
چه سازم چه باشد مکافات این
همه شاه را خواندند آفرین
که پاداش این آنکه بیجان شود
ز بد کردن خویش پیچان شود
به دژخیم فرمود کاین را به کوی
ز دار اندر آویز و برتاب روی
چو سودابه را روی برگاشتند
شبستان همه بانگ برداشتند
دل شاه کاووس پردرد شد
نهان داشت رنگ رخش زرد شد
سیاوش چنین گفت با شهریار
که دل را بدین کار رنجه مدار
به من بخش سودابه را زین گناه
پذیرد مگر پند و آید به راه
همی گفت با دل که بر دست شاه
گر ایدون که سودابه گردد تباه
به فرجام کار او پشیمان شود
ز من بیند او غم چو پیچان شود
بهانه همی جست زان کار شاه
بدان تا ببخشد گذشته گناه
سیاووش را گفت بخشیدمش
ازان پس که خون ریختن دیدمش
سیاوش ببوسید تخت پدر
وزان تخت برخاست و آمد بدر
شبستان همه پیش سودابه باز
دویدند و بردند او را نماز
برین گونه بگذشت یک روزگار
برو گرمتر شد دل شهریار
چنان شد دلش باز از مهر اوی
که دیده نه برداشت از چهر اوی
دگر باره با شهریار جهان
همی جادوی ساخت اندر نهان
بدان تا شود با سیاووش بد
بدانسان که از گوهر او سزد
ز گفتار او شاه شد در گمان
نکرد ایچ بر کس پدید از مهان
بجایی که کاری چنین اوفتاد
خرد باید و دانش و دین و داد
چنان چون بود مردم ترسکار
برآید به کام دل مرد کار
بجایی که زهر آگند روزگار
ازو نوش خیره مکن خواستار
تو با آفرینش بسنده نهای
مشو تیز گر پرورنده نهای
چنینست کردار گردان سپهر
نخواهد گشادن همی بر تو چهر
برین داستان زد یکی رهنمون
که مهری فزون نیست از مهر خون
چو فرزند شایسته آمد پدید
ز مهر زنان دل بباید برید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این داستان درباره سیاوش، پسر کیکاووس، و سودابه، دختر هاماوران است. سیاوش به کاخ سودابه دعوت میشود و او از زیبایی و جلال او شگفتزده میشود. سودابه که عاشق سیاوش شده، از او خواستگاری میکند، اما سیاوش با دل پاک و نفرت از شرارت، به او میگوید که وفادار به پدرش است و نمیخواهد در خواب زناکاران بیفتد.
سودابه که به شدت عاشق سیاوش است، برای جلب توجه او هر کاری میکند، اما سیاوش همچنان به او پاسخ میدهد که هیچکس جز او نمیتواند همسرش باشد. در این میان، سودابه از وسوسه خود دست نمیکشد و غم و اندوهش به شدت افزایش مییابد.
در ادامه، داستان به توطئههای سودابه و مسائل ناشی از عشق و انتقام میپردازد. سودابه به یک جادوگر متوسل میشود و در نهایت باعث میشود حادثهای برای سیاوش رخ دهد که به او لطمه میزند.
گزارشاتی از خیانت، غم و ایجاد نفاق در دربار نیز به تصویر کشیده میشود و در نهایت پایان داستان نشاندهنده تنشهایی است که میان عشق، وفاداری و خیانت وجود دارد. سیاوش در نهایت با مشکلات و خطرات زیادی روبهرو میشود، و داستان به ابعاد حزنانگیز زندگی شخصیتهایش میپردازد.
هوش مصنوعی: در این داستان، شب به آرامی سپری شد و آسمان از بالای کوههای تیره عبور کرد و تغییر کرد.
هوش مصنوعی: از روی تخت سودابه پایین آمد و با خوشحالی، دستبندی از یاقوت و طلا بر دستش گذاشت.
هوش مصنوعی: او همه دختران را به خود دعوت کرد، آنها را آراست و بر تخت زرین نشاند.
هوش مصنوعی: در اینجا فردی به زیبایی و جذابیت یک دختر اشاره میکند و به او میگوید برای صحبت با سیاوش به جایی برود. به طور کلی به نظر میرسد که او به پیوندی یا ارتباطی میان آن دو اشاره دارد.
هوش مصنوعی: باید تلاش کنی و زحمات خود را نشان بدهی تا من هم زیبایی و برتری تو را ببینم.
هوش مصنوعی: هیربد با سیاوش گفت و رازهایی را که پنهان بود، آشکار کرد.
هوش مصنوعی: سیاوش به آرامی وارد شد و وقتی او را دید، آن شخص نشسته و سر و تاجش را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: در مقابل او، مجسمههای جدید به تو گفتند که قصر و خانهات بهشت است.
هوش مصنوعی: از تخت فرود آمد و پیش او رفت، با چهره و مویی که به زیورهای باارزش آراسته شده بود.
هوش مصنوعی: سیاوش بر تخت طلا نشسته و سودابه با دستانی خالی از تهدید و خطر به او نزدیک شده است.
هوش مصنوعی: بتان را به پادشاه تازهساز نشان دادند که مانند گوهرهای ارزشمندی بودند که استفاده نشدهاند.
هوش مصنوعی: به او گفت نگاهی به این تخت و جایی که در آن هستیم بینداز و تعداد زیادی از بزرگانی که دور ما جمع شدهاند را ببین.
هوش مصنوعی: تمامی معشوقان نارس، آنهایی که خداوند با شرم و ناز آفرینششان کرده است.
هوش مصنوعی: کسی را که ظاهر او به دل مینشیند، از او بپرس که به دیدار و زیباییاش توجه کن.
هوش مصنوعی: سیاوش وقتی یک لحظه چشمش را از آنها برداشت، هیچکدام از آنها نتوانستند نگاه خود را از او بگیرند.
هوش مصنوعی: همه به یکدیگر گفتند که هیچ کس نمیتواند به این قدرت و مقام دست یابد.
هوش مصنوعی: هر کدام به سمت جایگاه خود رفتند، در حالی که نشانگران و شمارشگران بر روی سرنوشت خود مشغول بودند.
هوش مصنوعی: سودابه گفت: وقتی آنها رفتند، چرا این همه حرف در دل خود نگه داشتهای؟
هوش مصنوعی: منظور این است که وقتی به چهره تو نگاه میکنم، هرگز نمیتوانم به وضوح بفهمم که خواستهات چیست. زیبایی چهرهات آنقدر جذاب و دلرباست که همه افکار و احساساتم را تحتالشعاع قرار میدهد.
هوش مصنوعی: هر کسی که از دور تو را ببیند، دچار شگفتی و حیرت میشود و تو را بر میگزیند.
هوش مصنوعی: به این زیباییها با دقت نگاه کن، زیرا همانی که با تو در ارتباط است، همین افراد زیبا هستند.
هوش مصنوعی: سیاوش در برابر این مسئله سکوت کرد و هیچ پاسخی نداد، این موضوع به خاطر یاد پاکی و دلش میباشد که بر او تاثیر گذاشته بود.
هوش مصنوعی: من به دل بیآلایش و معصوم ناله میزنم تا به زودی از دست دشمنان خلاص شوم.
هوش مصنوعی: از چهره هایی معروف و برجسته، همه داستان های سرزمین هاماوران را شنیدهام.
هوش مصنوعی: پیش از این، چه سرنوشتی برای شاه ایران رقم زده است که گردان ایران را به طرز عجیبی به هوا برخاسته است.
هوش مصنوعی: سودابه، دختر او، در بند و زنجیر گرفتار است و نمیخواهد خانوادهاش را درگیر مسائل و مشکلات کند.
هوش مصنوعی: زمانی که سیاوش به صحبت آغاز کرد، دختر زیبا متوجه شد و با شجاعت از چهره خود پرده برداشت و به او پاسخ داد.
هوش مصنوعی: خورشید به ماه نو میگوید: اگر چنین باشد که بر افراز، آنها (مردم) این را ببینند.
هوش مصنوعی: اگر ماهی را ببینی که تحت تأثیر قرار گرفته، نباید تعجب کنی؛ چرا که تو خود خورشیدی به همراه داری که در کنارت است.
هوش مصنوعی: کسی را دیدهام که مانند من بر تختی از عاج نشسته و تاجی از یاقوت و فیروزه بر سر دارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی به زیبایی ماه نگاه کند، جای شگفتی ندارد که دیگری را به خوبی نشناسد.
هوش مصنوعی: اگر اکنون با من عهد و پیمانی ببندی، به آن وفادار خواهی ماند و تصمیماتت را به راحتی میگیری.
هوش مصنوعی: من دختری جوان و نارسیده را مانند پرستاری در کنار تو قرار میدهم.
هوش مصنوعی: اکنون با سوگند پیمان ببند که از سخنان من منحرف نشوی، حتی برای لحظهای کوتاه.
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه از این دنیا برود، تو میخواهی از او یادگاری برای من به جا بگذاری.
هوش مصنوعی: اگر تو نروی، مرا از خودت محروم نخواهی کرد و در نهایت، ارزش و جایگاه من را همچون خودت خواهی دانست.
هوش مصنوعی: من حالا در مقابل تو ایستادهام و جان و تن شیرینم را به تو تقدیم کردهام.
هوش مصنوعی: هرچه از من بخواهی، تمام خواستههایت را برآورده میکنم و از دست تو خارج نمیشوم.
هوش مصنوعی: او سرش را به زیر انداخت و یک پوشه پاره به من داد، در حالی که از شرم و ترس خبری نداشت.
هوش مصنوعی: صورت سیاوش به خاطر شرم همچون گل شد و چشمانش را با خون گرم زینت بخشید.
هوش مصنوعی: دل را چنین گفت که مرا از کارهای شیطانی و ناپسند دور کند و در نزد خدا قرار دهد.
هوش مصنوعی: من نه به پدرم بیوفا میشوم و نه میخواهم با نیروهای شر ارتباط برقرار کنم.
هوش مصنوعی: اگر با لحن سردی صحبت کنم، این دختر شوخ چشم باعث میشود که دلش به جوش بیاید و از خشمش گرم شود.
هوش مصنوعی: شخصی در خفا جادوگری میکند و به واسطه آن، شهریار دنیا را به سمت خود جذب میکند.
هوش مصنوعی: بهتر است با کسی که با او میتوانم به آرامش و لطافت صحبت کنم، رابطهای نزدیک و صمیمی داشته باشم.
هوش مصنوعی: سیاوش پس از آن به سودابه گفت که در این دنیا همتای تو چه کسی است؟
هوش مصنوعی: تنها نشانی که در این دنیا باقی میماند، همان نیمهی ماه است و غیر از شاه هیچ چیزی نمیتواند آن را معرفی کند.
هوش مصنوعی: اکنون دخترت به قدری عزیز و ارزشمند است که هیچ کس دیگری برای من قابل قبول نیست جز او.
هوش مصنوعی: در اینجا به کسی دستور داده میشود که در کنار شاه ایران بایستد و به او بگوید که مراقب باشد، زیرا ممکن است از او پاسخ یا جواب مهمی دریافت کند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم او را و با تو پیمان ببندم، زبانم را به عنوان ضمانت به نزد تو میسپارم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که او به مقام و جایگاه من نرسد، هیچکس دیگری نمیتواند به افکار و نظرهای من دست یابد.
هوش مصنوعی: اگر از چهرهام سؤال کنی، بدان که عشق من با روح تو در هم آمیخته است.
هوش مصنوعی: خداوند مرا به گونهای خلق کرده است که زیباییام را از او به ارث بردهام، ای زیبا!
هوش مصنوعی: این راز را فاش نکن و با هیچکس در میان نگذار. غیر از پنهان کردن آن، چارهای ندارم.
هوش مصنوعی: من گمان میکنم که تو مادر من هستی، زیرا تو سر و مقام زنانی و همتایی.
هوش مصنوعی: آنگاه که این شخص صحبت کرد، او ناراحت شد و با حالت سر در گمی از آنجا بیرون رفت.
هوش مصنوعی: زمانی که کاووس به خوابگاه رسید، نگاهش به سودابه افتاد و او را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: از آن سخن، خبر خوشی به شاه رسید و او یاد بسیاری از کارهای سیاوش را زنده کرد.
هوش مصنوعی: کسی را میبینم که به ایوان آمده و همهی معشوقان چشمسیاه را نگاه کرده است، در نتیجه من هم به روشی دچار شگفتی شدهام.
هوش مصنوعی: ایوان به قدری زیبا و دلانگیز بود که انگار از چهرهی ماه مهر بارش میبارد.
هوش مصنوعی: به جز دختر من، هیچکس نزد من مطلوب و ارجمند نیست. از میان خوبان، کسی را به اندازه او نمیپسندم.
هوش مصنوعی: شهریار از آن سخن چنان شاد گردید که گویی ماه در کنارش ایستاده و به او نگاهی میکند.
هوش مصنوعی: در گنج را باز کرد و مقدار زیادی جواهرات از پارچههای زربفت و کمربندهای زرین خارج کرد.
هوش مصنوعی: همان دوست و محبوب و زیور و نشانههای قدرت و ثروت، همانند تاج و تختی که نشاندهندهی مقام و منزلت است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که به خوبی زینت داده شود، میتواند به عنوان گنجی ارزشمند در نظر گرفته شود و جهانی را پر از آرزوها و خواستهها ایجاد کند.
هوش مصنوعی: سودابه با دقت به چیزی نگاه کرد و در افکارش غرق شد و سحر و جادوهای زیادی را به یاد آورد.
هوش مصنوعی: اگر او به خواستهام پاسخ ندهد، باز هم تحمل میکنم هرچند اگر جانم را از دست بدهم.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دنیا وجود دارد، چه خوب و چه بد، به طور علنی و یا مخفیانه انجام میشود و به نمایش درمیآید.
هوش مصنوعی: اگر او از من روی بگرداند و دوری کند، من به خاطر او در جمع خواهند نالید و فریاد خواهم زد.
هوش مصنوعی: از روی تخت به پایین آمد و گوشوارهای زیبا بر سر گذاشت و به خود لباس افسران رنگارنگ پوشید.
هوش مصنوعی: سیاوخش را به آغوش خود کشید و از هر نوع موضوعی با او صحبت کرد.
هوش مصنوعی: شاه به گنجی فرمان داد که زینتها و تزئینات زیبایی را بیاورد، زیرا تاکنون هیچکس چنین تاج و مکان را ندیده است.
هوش مصنوعی: هر چیزی را در اندازه و حد خودش باید در نظر گرفت، و نباید از حد خود فراتر برود؛ زیرا اگر بخواهی یک فیل را محدود کنی، نیاز به دویست نفر است تا بتوانند آن را کنترل کنند.
هوش مصنوعی: دخترم به تو نگاه میکند و میخواهد که چهرهات را ببیند و از زیبایی و وضع ظاهرت لذت ببرد.
هوش مصنوعی: چرا بهانه میآوری که از عشق من دور شوی و از چهرهام فاصله بگیری؟
هوش مصنوعی: از زمانی که تو را دیدم، تمام وجودم پر از هیجان و التهاب شده و دلم همچنان در عذاب است.
هوش مصنوعی: در طول روز روشن، به خاطر درد و رنجی که دارم، نمیتوانم خورشید را ببینم که به رنگ آبی لاجوردی درآمده است.
هوش مصنوعی: اکنون هفت سال است که عشق من به شدت بر قلبم تأثیر گذاشته و از این چهرهام درد میکشد.
هوش مصنوعی: کسی را در خفا شاد کن و از من در روزهای جوانیام بگذر.
هوش مصنوعی: بیش از آنچه که تو را پادشاه جهان داده است، تو را با زیور، تاج و مقام آراسته خواهد کرد.
هوش مصنوعی: اگر از فرمان من سرپیچی کنی، قلبت دیگر به سوی عهد من نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: من برای تو تاج و تختی بنا میکنم که باعث میشود نگاه بد و منفی از چهره تو دور شود.
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت: هرگز نخواهی دید که بخاطر کسی، جان خود را بیدلیل هدر دهم.
هوش مصنوعی: من به پدرم بیوفایی میکنم و با این کار از ویژگیهای مردانه و دانش خود فاصله میگیرم.
هوش مصنوعی: تو دختر ملک هستی و مانند خورشیدی، شایسته است که از تو چنین اشتباهاتی سر نزند.
هوش مصنوعی: سودابه با خشم و انگیزه جنگ از تخت برخاست و به او حمله کرد.
هوش مصنوعی: او به او گفت: "من راز دل خود را به تو گفتم، نه اینکه از نیت بد تو پنهان کرده باشم."
هوش مصنوعی: میخواهی مرا به گونهای بیندازی که در برابر اهل دانش و خرد، شرمنده شوم و رسوا گردم.
هوش مصنوعی: با دستش لباس را پاره کرد و با ناخنهایش دو صورت را نیز زخمی کرد.
هوش مصنوعی: صدا و فریاد از درون شبستانش برخاست و نالهاش از ایوان به کوچهها رسید.
هوش مصنوعی: یکی از باغ و گوشههای ساختمان صدا و نغمهای بلند شد که انگار شب قیامت است و همه چیز در حال حرکت و زنده شدن است.
هوش مصنوعی: به فرمانده خبر رسید که شاهی از تخت خود پایین آمده است.
هوش مصنوعی: فکر و اندیشه از تخت زرین پایین آمد و به آرامی به سمت جایی تاریک و سایهدار حرکت کرد.
هوش مصنوعی: وقتی سودابه را دید، متوجه شد که چهرهاش زخمی و آسیبدیده است و در کاخ او، صحبتها و حاشیههای زیادی وجود دارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که از او سوال کردی و او به خاطر آن ناراحت شد، ندانسته به رفتار شخصی بیاحساس اشاره کرده است.
هوش مصنوعی: سودابه به شدت ناله و فریاد کرد و در برابر او موهایش را پریشان کرده و اشک میریخت.
هوش مصنوعی: سیاوش به تخت نشست و برای خود جشن و سروری برپا کرد. او با جدیت و سختی به نواختن چنگ پرداخت.
هوش مصنوعی: من هیچ کس را جز تو نمیخواهم و باید این را بهروشنی بگویم.
هوش مصنوعی: چرا از من که پر از عشق و محبت تو هستم، دوری میکنی ای چهرهی زیبا؟
هوش مصنوعی: گویی بوسهای که بر سر مشکین زلفش فرود آمد، لباس مرا پاره کرد.
هوش مصنوعی: پس از شنیدن سخن شهریار، او به شدت به فکر فرو رفت و تصمیم گرفت هر نوع گفتگویی را که میخواهد آغاز کند.
هوش مصنوعی: به دل گفتم اگر حقیقت را بگوید، از این نوع زشتی هرگز نمیجوید.
هوش مصنوعی: سیاوش باید سرش را ببرد، چون اینگونه بود که قفل بدی را باز کرد.
هوش مصنوعی: عقل و دانش به ما میگوید که اکنون در برابر این داستان باید خجل و شرمنده باشیم، زیرا باعث خونریزی و آسیب شده است.
هوش مصنوعی: کسی که در شب تاریک و پر از خطر، بیدار و هوشیار است و از مقام و شخصیت بزرگانی پیروی میکند.
هوش مصنوعی: سیاوش به تنهایی در جا ماند و سودابه را خواست تا پیش او بیاید.
هوش مصنوعی: به خرد و هوش و اندیشه به سیاووش گفت که این راز را نباید پنهان نگه داشت.
هوش مصنوعی: تو که این کار بد را نکردی، من از حرفهای بیهودهای که گفتهام ناراحت شدهام.
هوش مصنوعی: چرا در مکانی که متعلق به تو بود، غمهای خودم را بیان کردم، در حالی که به یاد تو و دستانت بودم؟
هوش مصنوعی: اکنون حقیقت را جستجو کن و با من حرف بزن، ببینیم موضوع چیست و چطور میتوانی خودت را نشان بدهی.
هوش مصنوعی: سیاووش گفت که آنجا کجا رفته بود و از آنجا در کجا سودابه مضطرب و نگران بود.
هوش مصنوعی: سودابه به این موضوع اشاره میکند که او نمیداند چرا کسی که به او علاقه دارد، فقط به جسم او اهمیت میدهد و چیزی بیشتر از آن نمیخواهد. او احساس میکند که این رفتار نادرست و غیرمنصفانه است.
هوش مصنوعی: گفتم که هر چه شاه جهان به او عطا کرده، هم به صورت علنی و هم به شکل پنهانی درخواست کرد.
هوش مصنوعی: از فرزند و تاج و خواسته، از دینار و گنجی که تزیین شده است.
هوش مصنوعی: گفتم که به خاطر این همه خوبیها، دخترم را میدهم.
هوش مصنوعی: او به من گفت که برای خواستهام کارسازی نیست و راهی برای ملاقات با دخترش وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من باید از میان این همه بگویم که هیچ کارم با تو نیست و بدون تو هیچ کس دیگری برای من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: کارد به من آسیب زد و من به خاطر آن کار به شدت درگیر شدم، مانند سنگی که در تنگنا قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: من اجازه ندادم که موهایم را ببرند و به همین دلیل، چهرهام آسیب دید.
هوش مصنوعی: من در دل خود، به آرامی و پنهانی، کودکی دارم که به تو، ای پادشاه جهان، مربوط میشود.
هوش مصنوعی: به خاطر تحمل زیادی که کشیدهام، دنیا برایم به شدت تنگ و پر از تاریکی شده بود.
هوش مصنوعی: سلطان با خود فکر کرد که هیچیک از این دو سخن به درد نمیخورد.
هوش مصنوعی: در این کار نباید عجله کرد، زیرا شتابزدگی باعث تنگی خاطر و اختلال در آرامش فکر میشود.
هوش مصنوعی: برای ورود به این دروازه، ابتدا باید قلب شما گواهی دهد که کاملاً آماده است.
هوش مصنوعی: میخواهم ببینم از این دو گناهکار، کدام یک برای عذابهای سخت و بدبختی سزاوارتر است.
هوش مصنوعی: با دقت در رفتار و نظرات دیگران، راههایی برای حل مشکلات پیدا کن و ابتدا از سیاوش کمک بگیر.
هوش مصنوعی: به او نگاه کن و چهرهاش را ببین که چقدر زیبا و خوشبوست، به هر جا که توجه کنی، عطر وجودش را احساس خواهی کرد.
هوش مصنوعی: کاووس از بوی خوش می و مشک ناب سودابه لذت میبرد، بویی شبیه به گلاب که او را به خود جذب میکند.
هوش مصنوعی: سیاوش را به آن شکل نمیتوان دید که بویی از او به جا مانده باشد، زیرا نشانی از او در باطن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: غمی به وجود آمد و باعث شد سودابه احساس بیارزشی کند و قلب خود را به زحمت و درد بیندازد.
هوش مصنوعی: دل را ندا داد که این موضوع را باید با شمشیر تیز و به شدت حل کرد و حالا باید آن را تکه تکه کرد.
هوش مصنوعی: پس از آنکه از هاماوران خبرهایی به گوش رسید، به فکر فرو رفت که غمی به پا خواهد خاست و سر و صدایی ایجاد خواهد کرد.
هوش مصنوعی: و به یاد داشته باش که در آن زمان که فرد در زنجیر باشد، نه دوستی در کنار اوست و نه نسبت خانوادگی.
هوش مصنوعی: پرستار سودابه در طول روز و شب به خاطر درد او سخت در تلاش است و از ناتوانی در کمک به او، لب به سخن نمیگشاید.
هوش مصنوعی: سه نفر دیگر که دلشان پر از محبت بود، باید از آن فرد هر بدی را کنار میگذاشتند.
هوش مصنوعی: کودکان از چهارم (یعنی از آنجا که چهارم است و) خرد دارند، غم و اندیشه خرد را نمیتوان ناچیز شمرد.
هوش مصنوعی: سیاوش به خاطر یک رفتار ناپسند، بیگناه بود و خردمندی او را شاه درک کرد.
هوش مصنوعی: به او گفت: به خودت فکر نکن، هیچ فکر و دانشی در این موضوع سودی ندارد.
هوش مصنوعی: به یاد کسی یا چیزی نباش و با هیچکس دربارهاش صحبت نکن، زیرا ممکن است موضوع صحبت تغییر شکل و رنگ پیدا کند.
هوش مصنوعی: زمانی که سودابه فهمید که آن شخص به او بیاحترامی کرده و از ارزش او کاسته است، دل شهریار نیز نسبت به او سرد و بیعلاقه شد.
هوش مصنوعی: کسی برای حل یک مشکل بد و زشت، تصمیم میگیرد که به خاطر کینهای که در دل دارد، درختی را که نماد آن مشکل است، قطع کند.
هوش مصنوعی: زنی بود که در دلش چیزی نهفته بود، پر از جادو و زیبایی و جذابیت.
هوش مصنوعی: بچه در شکم مادر بسیار سنگین بود و او به خاطر این سنگینی با سختی و مشقت به زندگی ادامه میداد.
هوش مصنوعی: او به او گفت که راز را فاش کرد و از او راه حلی طلبید، زیرا من از همان آغاز پیمان و وعدهات را خواهانم.
هوش مصنوعی: وقتی که پیمان بست، چیزهای زیادی از او به دست آمد. پس از این، از آن در هیچ یاد نکن و چیزی را فراموش کن.
هوش مصنوعی: کسی دارویی بساز که بتواند درد و غم من را از بین ببرد و رازهایم را فاش نکند.
هوش مصنوعی: آیا این همه محدودیت و دروغ برای این بچهها به وجود آمده است تا چراغی برایشان باشد؟
هوش مصنوعی: من به کاووس میگویم که این افراد، به دست اهریمن، چنین به کشتن کشیده شدهاند.
هوش مصنوعی: اگر بر سیاوش خیانتی واقع شود، اکنون باید چارهای برای این مسأله پیدا کنی.
هوش مصنوعی: اگر تو نشنوی صدای من، آبم نزد شاه کدر و دور میشود و من از زمان دور میافتم.
هوش مصنوعی: همسرم به او گفت: من خدمتگزار تو هستم و به فرمان تو عمل میکنم و پرچمدار تو هستم، هرچند با افتخار.
هوش مصنوعی: زمانی که شب تاریک شد، زنی به داوری پرداخت و به این نتیجه رسید که فرزند اهریمن افتاده است.
هوش مصنوعی: دو بچه، یکی شبیه دیو و دیگری شبیه جادوگر، چگونه به نظر میرسند؟
هوش مصنوعی: زنی را پنهان کرد و خودش خوابش برد. ولی فریاد او از کاخی که در آن پنهان شده بود، به گوش رسید.
هوش مصنوعی: در ایوان پرستار، به اندازهای که سودابه نزدیک بود، به سرعت رفتند.
هوش مصنوعی: یک ظرف طلایی بیاورید و آن را مقابل بگذارید، سپس آن سخن را با پرستار خود بگویید.
هوش مصنوعی: در دل انسان شر و بدی مانند بچهٔ اهریمن به تپش و تلاطم درآمد و خود را بر بدنش نمایان کرد.
هوش مصنوعی: دو کودک، مردهای را در یک ظرف آب دیدند که از بالای ایوان به سمت آسمان افتاده بود و با صدایی بلند، فریاد و ناله کردند.
هوش مصنوعی: وقتی کاووس صدای بلندی را از ایوان شنید، در خواب ترسید و گوشش را باز کرد تا خوب بشنود.
هوش مصنوعی: پرسیدند از پادشاه که چه زمانی روزگار بر چهرهی ماهش تاثیر گذاشت.
هوش مصنوعی: در آن شب هیچ کس از غم دور نبود و صبح زود همگی با حالتی ناامید و افسرده بیدار شدند.
هوش مصنوعی: سودابه را در خواب دید که در تمام شبستان شور و حال برپا بود.
هوش مصنوعی: دو کودک با حالتی ناخوش و دلشکسته، بر روی ظرفی طلا مینشینند و آن را به سمت پایین پرت میکنند.
هوش مصنوعی: سودابه از چشمانش اشک ریخت و گفت: "نگاه کن به روشنی، آفتاب درخشان است."
هوش مصنوعی: به او میگفتند که به آنچه او از بدی انجام داده نگاه کن، که در نتیجه، از سخنان او در شگفتی و ایمنی قرار گرفتهای.
هوش مصنوعی: دل شاه کاووس پر از بدگمانی شد و مدتی در فکر و اندیشه فرو رفت.
هوش مصنوعی: او میگفت که چگونه میتوانم به این مشکل رسیدگی کنم، چرا که نمیتوانم این را به سادگی از دل بزنم.
هوش مصنوعی: پس از آن، کاووس شاه نظری به کسی انداخت که به آینده و ستارهها نگاه کرده بود.
هوش مصنوعی: او تلاش کرد و از آنها دعوت کرد تا درباره خودشان صحبت کنند و سپس آنها را بر تختی زرین نشاند.
هوش مصنوعی: در مورد سودابه و جنگ هاماوران به هر شکلی با بزرگان سخن گفته شد.
هوش مصنوعی: بدان که دیگران با آگاهی از علم او، به رفتار و عملکرد او پی خواهند برد.
هوش مصنوعی: او از بچهها نیز سخنان زیادی دارد که آنها را در دل خود نگهداشته است و بهراحتی بیان نمیکند.
هوش مصنوعی: همه جدولها و محاسبات را تهیه کردند و کار یک هفته را به تأخیر انداختند.
هوش مصنوعی: سرانجام گفتند که این چه کسی بود که در جامی که زهر افشانی میکرد، قرار داشت؟
هوش مصنوعی: دو کودک که در اینجا اشاره شدهاند، به طور مستقیم از والدین خود نمیآیند و به نوعی وابسته به شخص دیگری هستند، نه اینکه فرزندان شاه یا فرزندان این مادر خاص باشند.
هوش مصنوعی: اگر از جواهرات پادشاهان چیزی به دست میآمد، پیدا کردن آن در میان این ستارهها آسان بود.
هوش مصنوعی: راز او نه در آسمان پیدا است و نه در زمین؛ این شگفتی به چیز دیگری مرتبط است.
هوش مصنوعی: در یک مجلس با شاه، به او گفتند که نشانههای بددلی و ناپاکی زن را بشناسد.
هوش مصنوعی: کاووس و باکس راز و رازی را در دل پنهان کرده بودند و به هیچکس نگفتند؛ این راز در وجود آنها مخفی مانده بود.
هوش مصنوعی: یک هفته از این کار گذشت و تحت تأثیر جادو، جهان به شکلی عجیب و غیرمعمول است.
هوش مصنوعی: سودابه به شدت ناله و شکایت میکند و از شاه جهانی درخواست کمک و فریاد میزند.
هوش مصنوعی: او میگفت که من با دیگران همرأی هستم، از شاه به خاطر زخمها و از بین رفتن مقام و جایگاهش.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر فرزند کشتهام میلرزد، تا زمانی که از بدنم جدا شوم.
هوش مصنوعی: او به زن گفت که آرام باش و چه نیازی به گفتن حرفهای ناخوشایند است؟
هوش مصنوعی: تمام روزنامهنگاران و خبرنگاران دربار شاه دستور دادند تا مسیر را باز کنند و راه را هموار سازند.
هوش مصنوعی: در همه مکانها و محلهها، اگر زنی بدرفتار وجود داشته باشد، او را به سر جایش میبرند و اصلاح میکنند.
هوش مصنوعی: در نزدیکی، نشانهای پیدا کردند و مردم، به سمت آن شتاب زدند.
هوش مصنوعی: زنی بیچاره را از راه به زحمت و سختی کشیدند و به حضور شاه بردند.
هوش مصنوعی: به خوبی سوال کنید و امیدها را به او بدهید، زیرا او نیز بشارت روزهای خوب را به شما خواهد داد.
هوش مصنوعی: پس از آن، فرمانروا به نقص و آسیب و زنجیر گرفتار شد و از او به عنوان پادشاهی بزرگ یاد شد.
هوش مصنوعی: هیچ کس دلسرد و ناامید نبود و درباره آن ماجرا نخواستند که پادشاه با همفکری و همکاری دیگران، تصمیم بگیرد.
هوش مصنوعی: فرمان دادند که باید از جلو بیرون بروند و به دنبال راهحلها و تدبیرها بگردند.
هوش مصنوعی: وقتی که دل شاد نباشد، حتی بهترین لذتها و زیباییها نیز به چشم نمیآیند و این را میدانم که قانون زندگی همین است.
هوش مصنوعی: زن را از درگاه شاه بیرون بردند و گفتند که او را با شمشیر به دار و چاه میبرند.
هوش مصنوعی: جادوگر میگوید که من بیگناه هستم و نمیدانم در برابر این مقام معروف چه باید بگویم.
هوش مصنوعی: گفتند به شاه که این زن چه گفت، آفریننده جهان چیزهایی را در دل پنهان دارد.
هوش مصنوعی: سودابه را دستور داد که به سمت ستاره برود و صحبتهای خود را به او بیان کند.
هوش مصنوعی: این دو کودک از جادو به وجود آمدهاند و از پشت اهریمن آمدهاند.
هوش مصنوعی: سودابه به این شکل پاسخ داد که در نزد آنها فقط همین راز وجود دارد.
هوش مصنوعی: آنها از این سخن چیزهای بیشتری در دل دارند، اما به خاطر سیاوش جرأت بیانش را ندارند.
هوش مصنوعی: از ترس فرمانده، جنگجو به لرزه در میآید و شیر هم در جمع، میلرزد.
هوش مصنوعی: کجا کسی میتواند به هشتاد فیل غلبه کند، وقتی که میخواهد راه آب نیل را ببندد؟
هوش مصنوعی: آن لشکر مشهور که صد هزار نفرند، در میدان نبرد از او فرار میکنند.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم پایانی برای این ماجرا داشته باشم، در حالی که چشمانم همیشه از اشک پر شدهاند؟
هوش مصنوعی: کس دیگری غیر از آنکه ستارهشناس باشد، نمیتواند در مورد آنچه به افلاک مربوط است صحبت کند و باید از او قدردانی کرد.
هوش مصنوعی: اگر غم و اندوهی برای تو وجود نداشته باشد، من هم پیوندی بیشتر از تو ندارم.
هوش مصنوعی: اگر به راحتی و بیتوجهی سخن بگویی، بدان که این دنیا را بر اساس همین حرفها قضاوت کردهام.
هوش مصنوعی: از چشم ها بیشتر از آنکه باید، اشک ریخته میشود، به گونهای که آفتاب از رود نیل برداشت نمیکند.
هوش مصنوعی: سپهبد از سخنان او بسیار ناراحت شد و به شدت گریه کرد و با او همراه شد.
هوش مصنوعی: سودابه را دلسرد و از پای درآورده بود و او به خاطر این موضوع همواره درگیر و ناراحت بود.
هوش مصنوعی: او گفت که در این موضوع پنهان، تحقیق میکنیم تا ببینیم چه پیش خواهد آمد.
هوش مصنوعی: از سمت خود همه موبدان را فراخواند و از سودابه چندی صحبت کرد.
هوش مصنوعی: موبد به شاه گفت که مشکلی از سپهبد دیگر پنهان نیست.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که ارتباطی برقرار کنی، باید ابتدا به سراغ ظرف خالی بروی و آن را به صدا درآوری.
هوش مصنوعی: هرچند فرزند عزیز و محترم است، اما دل پادشاه از تفکر و اندیشه آسیب میبیند.
هوش مصنوعی: از این دختر شاه هاماوران تو را به دیگر سرزمینها فکری عمیق و جدید دست داد.
هوش مصنوعی: زمانی که سخن به این حالت درآمد، باید یکی را به آن آتش بسپاریم.
هوش مصنوعی: چرخ گردون چنین است که بر افراد بیگناه آسیبی نخواهد زد.
هوش مصنوعی: جهاندار، سودابه را نزد خود فراخواند و به همراه سیاوش، با او صحبت کرد.
هوش مصنوعی: در نهایت گفت که اگرچه از هر دو طرف ایمن هستم، اما دلم همچنان آرام و روشن نیست.
هوش مصنوعی: آیا آتش، تند و تیز نمیشود تا گناهکاران را به سرعت آشکار کند؟
هوش مصنوعی: سودابه به او پاسخ داد که من در کلام خود راستگو هستم و چیزی جز حقیقت نمیگویم.
هوش مصنوعی: من دو کودک را به نمایش شاه آوردم، اما هیچ کس بیشتر از این گناه را نمیبیند.
هوش مصنوعی: سیاوش باید به درستی رفتار میکرد، چرا که این کار بدی بود که او انجام داد و به دنبال خرابکاری رفت.
هوش مصنوعی: شاه زمین به پسر جوان گفت که در حال حاضر پرچم یا نشانهٔ چه چیزی را میبیند.
هوش مصنوعی: سیاوش به شهریار گفت: ای پادشاه، به خاطر این سخن من، جهنم و کیفر برایم بیارزش شده است.
هوش مصنوعی: اگر کوه آتش باشد، من با این حال از این تنگی و سختی عبور میکنم، چونکه میدانم این وضع مرا خوار نمیکند.
هوش مصنوعی: جان کاووس، پادشاه اندیشمند، تحت تأثیر فرزند و همسر نیکوکارش سودابه قرار گرفت و به تفکر عمیقی فرو رفت.
هوش مصنوعی: اگر یکی از این دو نفر بدکار شود، از آن moment به بعد که مرا ببرد، دیگر نباید انتظار خوبی داشته باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که فرزند و همسر دارم، خون و مغز من دیگر ارزشش کمتر میشود و چیزی بهتر از آنها نمیتوانم به دست آورم.
هوش مصنوعی: این بهترین کار است که دل خود را از افکار منفی و زشت دور کنیم و برای درمان دل شکستهام چارهای بیندیشم.
هوش مصنوعی: آن فرمانده با کلام نیکو گفت که با بدگمانی و دل سردی، نباید در مقام سلطنت عمل کنی.
هوش مصنوعی: به دستور او، ساربان را فرمود تا از دشت صد کاروان بیاورد.
هوش مصنوعی: مردم هیونان برای جمعآوری هیزم به دور هم جمع شدند و تمام شهر ایران برای تماشا به آنجا آمدند.
هوش مصنوعی: یک کاروان بزرگ از شتران سرخمو، هیزمهایی را بهدست آورده و در حال آمدن هستند. این کاروان به شدت و با چالشهای فراوانی در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: دو کوه بلند را هیزم قرار دادند و زمان به آرامی بر تعداد و کیفیت آنها سایه افکنده است.
هوش مصنوعی: از دور دست، هر کسی با یک جست و جوی سخت، این گونه در جستجوی مشکلات و بلایا برآمده است.
هوش مصنوعی: انسان به دنبال حقیقت است و میخواهد از واقعیتها آگاه شود؛ زیرا در این واقعیتها نقصها و کمبودهای بسیاری وجود دارد که باید مورد توجه قرار گیرند.
هوش مصنوعی: اگر این داستان را کامل بشنوی، ممکن است تحت تأثیر قرار بگیری و به آن واکنش نشان دهی.
هوش مصنوعی: دو کوه بزرگ در دشت ایستادهاند که به مانند هیزم در هم پیچیدهاند و به تماشای یکدیگر نشستهاند.
هوش مصنوعی: زمانی گذشت که انگار در وسط راهی باریک در حال عبور هستی.
هوش مصنوعی: در آن زمان، سوگند پرقدرت پادشاه به این صورت بود و این راه و روش او بود.
هوش مصنوعی: سپس شاه به موبد دستور داد که روغن سیاه را بر روی چوبها بریزد.
هوش مصنوعی: در اینجا توصیف میشود که در یک شب تیره و تار، شعلههای آتش همچون نور روز نمایان شده و باعث میشود که انسان احساس کند شب به روز تبدیل شده است. این تصویر به معنای قدرت و شدت آتش است که به گونهای است که حتی در دل شب، فضای اطراف را روشن میکند.
هوش مصنوعی: در ابتدا، با دمیدن و پیدایش نور، تاریکی به خاطر دود غلیظی که برخاست، ابتدا به سیاهی گرایید و بعد از آن به تدریج، از میان دود، روشنایی نمایان شد.
هوش مصنوعی: زمین به وضوح و روشنی بیشتری از آسمان دیده میشود و جهانی پر از جنب و جوش و شعلههای آتش در حال حاضر وجود دارد.
هوش مصنوعی: تمام دشتها به خاطر چهره خوشبخت و خندان او دچار سوختگی و خرابی شدند و مردم به این دلیل اشک میریزند.
هوش مصنوعی: سیاوش به نزد پدرش آمد و یک تاج زرین بر سر گذاشته بود.
هوش مصنوعی: آگاه و هوشیار با ظرفهایی سفید، لبهایی که از خنده پر است و دلی پر از امید.
هوش مصنوعی: یک اسب تازی سیاه بر نشسته است و خاک نعلش به حالت ماه در آمده است.
هوش مصنوعی: پراکندن کافور بر خود مانند این است که در مراسم خاکسپاری، طرح و آداب کفن را اجرا کنند.
هوش مصنوعی: زمانی که کاووس به او نزدیک شد، دوباره از سوار بر زمین فرود آمد و برای او دعا و نماز خواند.
هوش مصنوعی: چهرهی شاه کاووس را پر از شرم دید و متوجه شد که صحبتش با پسرش نرم و دلنشین است.
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت نگران نباش، زیرا روزگار همیشه به همین شکل میچرخد.
هوش مصنوعی: دل من پر از شرم و احساس ارزشمندی است و اگر گناهی نکردهام، نجات و رهایی من به همین خاطر است.
هوش مصنوعی: اگر در این کار باشم، گناهی از طرف جهان آفرین وجود ندارد.
هوش مصنوعی: به برکت خدایی که دارم، خوب میبخشم؛ زیرا از این کوه آتش نمیخواهم که به من فشار بیاورد.
هوش مصنوعی: صدایی از دشت و شهر برخاست و غم جهان را فرا گرفت.
هوش مصنوعی: وقتی صدای دشت سودابه را شنید، به ایوان رفت و آتش را دید.
هوش مصنوعی: او میخواست که کسی بر او خشم بگیرد، چون همیشه در دلش پر از حرف و سخن بود و مانند آبی جوشان، از او خارج میشد.
هوش مصنوعی: دنیا بر کاووس تکیه کرده است، چشمی پر از کینه و زبانی پر از ناسزا، و دلش پر از خشم و غضب است.
هوش مصنوعی: سیاوش با سرعت و شجاعت به سمت دشمنان رفت و دل کس را نرنجاند. در عوض، او بر روی آتش جنگی که ایجاد شده بود، کنترل داشت.
هوش مصنوعی: شخصی در هر طرف شعلههایی را بلند کرد، اما خود و اسب سیاوش را ندید.
هوش مصنوعی: کسی در دشت نشسته با چشمان پر از اشک و نگرانی، که نمیداند تا چه زمانی باید منتظر بماند تا کسی از آتش نجاتش دهد.
هوش مصنوعی: وقتی او را دیدند، غوغایی برپا شد که شاه جدید از آتش بیرون آمده است.
هوش مصنوعی: اگر آب بودی، آیا نمیبایست از تری خود را خیس کنی و تمام لباسی که بر تن داری، تحت تأثیر رطوبت تبدیل به بیبرگی میشد؟
هوش مصنوعی: چنان به نظر میرسید که سوارکار با اسبش به هوای خوشبو و خوشطراوتی نزدیک شده، که به نظر میرسید کنار او گلی خوشبو وجود دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که بخشش خداوند خالص و ناب باشد، تفاوتی بین آتش و آب باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: وقتی آتش از کوه به دشتها و بیابانها رسید، صدا و هیاهویی از شهر و دشت برخاست.
هوش مصنوعی: سواران ارتش را به حرکت درآوردند و همه دشت را برای او آماده کردند.
هوش مصنوعی: در دنیای کهن و بین مردم بزرگ، فردی وجود دارد که شادی و خوشبختی را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: یکی به دیگری خبر میدهد که بخشندهای بر گنهکاران رحمت کرده و آنها را بخشوده است.
هوش مصنوعی: سودابه از خشم موی خود را میکَند و اشک میریزد و چهرهاش خسته و پژمرده شده است.
هوش مصنوعی: وقتی سیاووش به پدرش رسید، نه نشانهای از دود بود و نه آتش، نه غبار و نه خاک.
هوش مصنوعی: کاووس شاه از اسب پایین آمد و فرمانده سپاه نیز پیاده شد.
هوش مصنوعی: سیاووش به شدت از رفتار ناپسند یک نفر ناراحت شد و از او خواست که عذرخواهی کند.
هوش مصنوعی: سیاوش به نزد پادشاه نیکو کردار رفت و صورت خود را به خاک مالید.
هوش مصنوعی: از دل آن کوه آتش فوران کرد و باعث شد که همه آرزوها و خواستههای دشمنان برآورده نشود و شکست بخورند.
هوش مصنوعی: شاه به جوان دلیر گفت: تو جوانی با نطفهای پاک و روحی روشن.
هوش مصنوعی: چنان که پارسا از مادر زاده میشود، پادشاهی در جهان به وجود میآید.
هوش مصنوعی: او به ایوان قدم گذاشت و با شادی نشسته و کلاهی از جنس کیانی بر سر گذاشت.
هوش مصنوعی: او میآید و نوازندگان را به آواز میخواند و تمامی لذتها را مانند سیاوش از میان میبرد.
هوش مصنوعی: سه روز در آن جشن و سرور مشغول بادهنوشی بودند و کسی بر در گنج و کلید آن نیامد.
هوش مصنوعی: در چهارمین مرحله، یک شخصیت قدرتمند و با وقار بر روی تخت نشسته و در دستانش یک گرزه بزرگ شبیه به بدن گاو دارد.
هوش مصنوعی: سودابه به شدت ناراحت شد و به همراه او، گفتگویی تند و پرخشونت آغاز کرد.
هوش مصنوعی: تو با بیشرمی و کارهای زشت خود، به من آسیبهای زیادی زدهای و دل مرا جریحهدار کردهای.
هوش مصنوعی: کس دیگری در پایان کار، ناپسند و نامناسب جلوه کرد که جان فرزند من را تهدید کرد، پس مرا بر حذر داشته باش.
هوش مصنوعی: تو با حضور خود، به قلبم آتش افکندهای و بهنوعی جادوگری کردهای که نمیتوانم از آن دل بکنم.
هوش مصنوعی: اکنون زمان مناسبی برای عذرخواهی نیست. بهتر است به کار خود ادامه دهی و تلاش کنی تا کارهایت را به خوبی انجام دهی.
هوش مصنوعی: نباید در زمین فقط به آویختن و آویزان شدن اکتفا کنی، چون پاداش و ارزش این کار بسیار ناچیز است.
هوش مصنوعی: سودابه به شاه گفت: ای پادشاه، آتش عشق و احساساتت را بر سر من بریز.
هوش مصنوعی: اگر لازم باشد که سرم را هم ببرند، من پذیرای این کیفر هستم، زیرا آن بدی که بر من آمده را تحمل کردهام.
هوش مصنوعی: بفرما و من دل خود را بر این گذاشتم که آتش تند و تیز با او به دشمنی نیست.
هوش مصنوعی: سیاوش حقیقت را بیان میکند و این سخنانش باعث راحتی دل شاه میشود و غم او را کاهش میدهد.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم که دل تو را از من بگیری، چون همه جادوی زال در اینجا است.
هوش مصنوعی: او به او گفت: هنوز هم نیرنگ بازی میکنی، اما پشت سر این شوخیهای تو چیزی نیست.
هوش مصنوعی: شاه جهانی به ایرانیان گفت که از این بدی که در خفا درست کرده، بپرهیزند.
هوش مصنوعی: چه کاری میتوانم انجام دهم؟ جزای این همه تلاش و زحمت من چه خواهد بود، وقتی که همهی این شاهان فقط مرا تحسین کردند؟
هوش مصنوعی: پاداش کسی که از رفتار بد خود ناراحت و پریشان میشود، این است که از حالت بیجان و بیاحساسی خارج میشود.
هوش مصنوعی: به جلاد گفت که این را به خیابان بیاویز و به دیگران نشان بده.
هوش مصنوعی: وقتی سودابه چهرهاش را برگرداند، همهی جاهای خواب صدای بلندی بهپا کرد.
هوش مصنوعی: دل شاه کاووس پر از درد و غم شده است و او سعی میکند این احساسات را پنهان کند، اما رنگ چهرهاش زرد و پریشان شده است.
هوش مصنوعی: سیاوش به پادشاه گفت که دل را به این کار آزار نده.
هوش مصنوعی: آیا امکانپذیر است که سودابه به خاطر این گناه از من بگذرد و با پند و نصیحت به راه درست بازگردد؟
هوش مصنوعی: او به دلش میگفت که اگر شاه به دست سودابه بیفتد، او نابود خواهد شد.
هوش مصنوعی: او در پایان کارش از من پشیمان میشود، زیرا وقتی که غم در دلش پیچیده میشود، احساس ناراحتی و گزند را تجربه میکند.
هوش مصنوعی: به دنبال دلیلی بود تا شاه از گناهان گذشته گذشته چشمپوشی کند و آنها را ببخشد.
هوش مصنوعی: من سیاووش را بخشیدم، زیرا وقتی دیدم که او دست به خونریزی زده، به این نتیجه رسیدم.
هوش مصنوعی: سیاوش بر سر تخت پدرش بوسه زد و پس از آن از تخت برخاست و به سمت بیرون رفت.
هوش مصنوعی: همه به سوی شبستان رفتند و سودابه را به سمت نماز بردند.
هوش مصنوعی: یک روز گذشت و دل شهریار بیشتر گرم و شاداب شد.
هوش مصنوعی: دلش به قدری شاد شده از عشق او که نتوانسته چشمش را از روی او بردارد.
هوش مصنوعی: بار دیگر با پادشاه دنیا، به آرامی و در خفا جادوی میآفریند.
هوش مصنوعی: بدان که باید با سیاووش مانند او رفتار شود، چرا که این رفتار با ویژگیهای او مناسب است.
هوش مصنوعی: از سخنان او، شاه در تصور خود به این نتیجه رسید که هیچ چیزی از بزرگان بر کسی آشکار نشده است.
هوش مصنوعی: وقتی که چنین مشکلی پیش میآید، لازم است که خرد، دانش، دین و عدالت به کار گرفته شوند.
هوش مصنوعی: آدمهای ترسیده، به خاطر دلخواهشان از جا بلند میشوند و فعالیت میکنند.
هوش مصنوعی: به جایی نرو که تلخی و زهر روزگار در آنجا وجود دارد، پس به دنبال چیزهایی که باعث ناخرسندی میشوند نباش.
هوش مصنوعی: تو فقط به آفرینش قناعت نکن، اگر پرورشی نمیدهی، تیز و سریع هم نباش.
هوش مصنوعی: کردار آسمان چنین است که بر تو هرگز چهره نخواهد گشود.
هوش مصنوعی: در این داستان، یک راهنما گفت که عشق و محبت نمیتواند از محبت خون بیشتر باشد.
هوش مصنوعی: زمانی که فرزند شایستهای ظهور کند، باید محبت و وابستگیهای مادرانه را کنار گذاشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.