گنجور

 
فیاض لاهیجی

شکر لله که به فرمان شهنشاه جهان

آنکه بی‌مُهرِ رضایش نبرد حکم قضا

آنکه چون بهر دعایش نفس گرم زنند

جوش تب‌خاله برآرد لب ارباب دعا

شاه دریادل گردون حشمت شاه‌صفی

که بود تشنة خاک در او آب بقا

صدر شه سیّد والاگهر پاک نسب

آنکه چون لطف خدا در همه دل دارد جا

میرزایی که شمیم نفس خلق خوشش

گر شود عطرفروش سرِ بازار صبا

در چمن از اثر فیض‌گشائی نسیم

هیأت غنچه شود نافة آهوی ختا

کار ارباب هنر گشت به سامان نزدیک

جنس ارباب شرف کرد رواجی پیدا

کوکب فضل به اوج شرف آمد ز هبوط

علم شرع برآمد ز ثریّا به ثری

شب که دل صورت تاریخ تمنّا می‌کرد

می‌شنیدم که ز خلوت‌کدة اوادنی

به زبان عربی روح پیمبر می‌گفت

و لقد دار رحی‌الدّین علی مرکزها