گنجور

 
صائب تبریزی

رحم کردن بر ستمکاران، ستم بر عالمی است

پنبه بر داغ پلنگ خشمگین بیجا منه

دست خالی بر دل محتاج می باشد گران

چون نداری خرده زر، دست بر دلها منه

روح قدسی را مکن صائب اسیر آب و گل

شرم کن، بار خران بر گردن عیسی منه

با وجود بی بری در هیچ محفل پا منه

برنداری باری از دل، بار بر دلها منه

شمع از گردن فرازی سر به جای پا نهاد

ترک کن گردنکشی، سر را به جای پا منه

حیرت و آسودگی را فرق کن از یکدگر

تهمت غفلت به چشم دوربین ما منه

مانع سیل سبک جولان نگردد کوچه بند

عاشقان را آستین بر چشم خونپالا منه

گر نمی خواهی شود پامال حسن خدمتت

وقت رفتن میهمان را کفش پیش پا منه

نام هر کس در خور سنگ نشان گردد بلند

پشت آسایش به کوه قاف ای عنقا منه

در نیام تنگ نتواند دو تیغ آسوده شد

برنیایی تا ز خود در خلوت ما پا منه

 
 
 
صائب تبریزی

بی تأمل بر بساط پاکبازان پا منه

تا نشویی دست از جان پای در دریا منه

قسمت صیاد از صید حرم دل خوردن است

امن می خواهی، ز حد خویش بیرون پا منه

چون نداری ترجمانی همچو عیسی در کنار

[...]

فیاض لاهیجی

ای که عاشق نیستی پا در حریم ما منه

آب از جو می‌خور و لب بر لب دریا منه

گر دل سنگین نداری در درون مجنون مشو

گر نباشی کوه پا در دامن صحرا منه

گر نبینی آتشی در خود به خاک ما میا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه