فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۶

دوش کردی پرسش گرمی که جانم سوختی

آشکارا لطف کردی و نهانم سوختی

موج تبخال از دلم تا ساحل لب می‌رسد

بس که مغز آرزو در استخوانم سوختی

دوش با سبّابة مژگان گرفتی نبض دل

خون طاقت در رگ تاب و توانم سوختی

می‌زدی آبی بر آتش از برون پرده لیک

آتشی افروختی در دل که جانم سوختی

گوش افکندی که پرسی حال و از شرم سخن

حسرت صد شکوه در کام زبانم سوختی

رنگ غم دیدی که از خاکسترم بیرون نرفت

ای که صد بار از برای امتحانم سوختی

شعلة برق نگاهی سر به جان دادی کز آن

در درون سینه صد راز نهانم سوختی

آتشی افروختی ای ناله در جان حزین

خود برون جستی و غافل در میانم سوختی

باز دل فیّاض در آتش گرو داری که دوش

ناله‌ای کردی که جان ناتوانم سوختی