گنجور

 
فیاض لاهیجی

گریه از بیم تو شد در دل بی‌تاب گره

بر سر هر مژه‌ام قطرة سیماب گره

احتیاط سر زلف تو بنازم که زَدَست

دل بی‌تاب مرا بر سر هر تاب گره

بس که در خوابگه عیش به خود می‌پیچم

شده هر مو به تن بستر سنجاب گره

از دم تیغ اجل اهل فنا آزادند

حسرت این رمه شد در دل قصّاب گره

درِ صد گنج قناعت به رخت باز و ز حرص

قفل امّید تو در خاطر هر باب گره

نیست جوهر که به یاد لب ما تشنه لبان

شده شمشیر ستم را به گلو آب گره

در دل خون شده فیّاض جدا از تبریز

شده چون قطرة خون حسرت سرخاب گره

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode