گنجور

 
فیاض لاهیجی

دل به یاد تو سرخوش است همان

شعلة شوق سرکش است همان

پر برآوردم از خدنگ جفا

مژه دستی به ترکش است همان

کرد آشفته، خاطرِ جمعی

طرّة او مشوّش است همان

توتیا گشت استخوان و مرا

چشم بر گَردِ‌ ابرش است همان

گر شدم از تو دور روزی چند

کششت در کشاکش است همان

بجهد گر سپندی از آتش

باز گشتن به آتش است همان

ناخوشی‌ها اگر چه دید بسی

دل فیّاض او خوش است همان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode