گنجور

 
فیاض لاهیجی

ز مژگان چند چون ابر بهاران

سرشک لاله‌گون بارم چو باران

به خاک کوهکن برمی‌فروزم

چراغ لاله‌ای در کوهساران

خط سبزش مرا شوریده‌تر کرد

جنون کهنه نو شد در بهاران

سمندش را به جولان خواهد آورد

بلند اقبالی این خاکساران

جدایی نو محبّ را بلایی است

به من در هجر او رحم است یاران

کشاکش با تمنّای تو دارد

بنازم حسرت امّیدواران!

نگه را رخصت خونریزیی ده

قراری کرده‌ای با بیقراران

به مژگان تو در خنجر گذاری است

نگاهت آن سر خنجر گذاران

به غیر از خار خار دل نچیدم

گلی در آرزوی گل‌عذاران

مرا در دوستداری عمر بگذشت

ندیدم دوستی زین دوستداران

نبیند تیره روز و روزگاری

چون من فیّاض کس در روزگاران