به جان افزایم و خاک بدن در خاکدان ریزم
بنای جسم را ویران کنم تا طرح جان ریزم
بنای گلستان عشق را آن تازه معمارم
که خون صد بهار افشانم و رنگ خزان ریزم
به بلبل تا در آموزم طریق عشقبازی را
کف خاکستر پروانه را در گلستان ریزم
دریغم آید ارنه تا ببیند آنچه من دیدم
ز کویش مشت خاشاکی به چشم بلبلان ریزم
تجلّی گل کند از هر سر خاری درین گلشن
اگر عکس رخش از دیده در آب روان ریزم
ز خاک این چمن تا حشر گلها آتشین روید
اگر رشحی به ابر از اشک چشم خونفشان ریزم
ترا از ناز حیف آید که خارم در ره افشانی
مرا خود در نظر ناید که در پای تو جان ریزم
چه خجلتها که از عشق تو دارد جسم بیجانم
به پیش این هما تا چند مشت استخوان ریزم
نصیب من نشد فیّاض پروازی به کام دل
از آن ترسم که آخر بال و پر در آشیان ریزم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز چشمم آستین بردار تا سیل دمان ریزم
جگر پرگاله ها از دیده های خونفشان ریزم
همان از طبع همّت پیشه دارم شرمساری ها
اگر نقد بهاران را به دامان خزان ریزم
نیارم پای کم ، با ناتوانان از قوی دستان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.