گنجور

 
فیاض لاهیجی

کمان غمزه پر کش کن که تیرت را نشان گردم

بگو حرفی که تا چون خط به گرد آن دهان گردم

زبان بسته تا تقریر شرح بیقراری کرد

چو حرف شکوه می‌خواهم که بر گرد زبان گردم

تو چون سرو روان از پیش من رفتی و می‌خواهم

ز خجلت آب گردم تا به دنبالت روان گردم

درین دریای خون کز هیچ سوره بر کنارش نیست

دلی خواهم که چون گرداب دایم بر میان گردم

امیدم پیر شد در وعده‌گاه انتظار او

کجا شد وعدة دیگر که باز از نو جوان گردم

چنین نامهربانی‌ها که من دیدم عجب نبود

که با من مهربان گردد اگر نامهربان گردم

خیالی گشته‌ام در ناتوانی‌ها از آن ترسم

که ناگه از نظرگاه سر تیرت نهان گردم

به او رنگی ندارد گریة خونین من فیّاض

به پیش غم گر از هر تار مژگان خونفشان گردم