گنجور

 
فیاض لاهیجی

باز در دل دود آه شعله ور پیچیده‌ام

دوزخی در تنگنای یک شرر پیچیده‌ام

کرده‌ام گرداب را فوّارة صد گردباد

بسکه اشک و آه را در یکدگر پیچیده‌ام

در محبّت معنی بسیار را لفظ کمیست

نامة احوال خود را مختصر پیچیده‌ام

لذّت در خون تپیدن ناگوارم باد اگر

هرگز از فرمان شمشیر تو سر پیچیده‌ام

عرض دریا داشتم از قطره‌ای کمتر شدم

بسکه بر خود بی تو چون آب گهر پیچیده‌ام

من ندانم راه و رسم نامه و پیغام را

شعله‌ای در بال مرغ نامه بر پیچیده‌ام

هان ترا فیّاض ارزانی پرافشانی که من

همچو عنقا پای در دامان پر پیچیده‌ام