آن شوخ که بیخواب و خمارش نتوان دید
در خواب به آغوش و کنارش نتوان دید
ای خضر ترا چشمة حیوان، که مرا هست
دریای سرابی که کنارش نتوان دید
خونگرمی گل میکشدم سوی چمن لیک
نشتر به جگر ریزی خارش نتوان دید
ساغر همه چیزش خوش و زیباست ولیکن
این هست که لب بر لب یارش نتوان دید
در غنچه نهانست گلم با که توان گفت!
دارم چمنی، لیک بهارش نتوان دید
در وادی امیّد به خضری نرسیدیم
این بادیه جز گردِ سوارش نتوان دید
فیّاض بشو چهرة دل از همه امیّد
این آینه در زنگ غبارش نتوان دید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.