گنجور

 
فیاض لاهیجی

تا کی ز غیر حرف وفا می‌توان شنید

یک لحظه هم شکایت ما می‌توان شنید

بوی کباب شرح غم سوختن کند

درد دلم ز باد صبا می‌توان شنید

ناموس حسن می‌رود از یک نگه به باد

گر نشنوی ز من ز حیا می‌توان شنید

گاهی که خنده بر لب او موج می‌زند

بوی شکفتگی ز هوا می‌توان شنید

پیغام دلشکستگی ماست سر به سر

گوش ارکنی به ناله صدا می‌توان شنید

از دشمنان چه می‌شنوی حرف دوستی!

ما بی‌غرض‌تریم ز ما می‌توان شنید

گفتن چه حاجتست و نگفتن چه مانعست

جایی که گوش هست ادا می‌توان شنید

زاهد اگر نمی‌شنوی از زبان من

عذر گناه من ز قضا می‌توان شنید

فیّاض آرزوی جفا می‌کند ز تو

این نیست، خود حدیث وفا، می‌توان شنید