گنجور

 
فیاض لاهیجی

بهشت عدن به حسن رسیده می‌ماند

بهار خلد به خطّ دمیده می‌ماند

بهوش‌تر ز حبابی، به مجلس تو چرا

حدیث شکوة ما ناشنیده می‌ماند!

حیا ز شرم تو خوی گشت و در بهار خطت

به شبنم به بنفشه چکیده می‌ماند

ضعیف نالی من آنقدر سرایت کرد

که خنده بر لب او نارسیده می‌ماند

به بزم عیش ز بیم خلاف وعدة تو

شکفتگی به حنای پریده می‌ماند

ز دست سنگدلی‌های گوشِ ناله شنو

خراش سینه به جیب دریده می‌ماند

ز کیست نشئه دگر صحبت ترا فیّاض

که بزم ما به دماغ رسیده می‌ماند