بهشت عدن به حسن رسیده میماند
بهار خلد به خطّ دمیده میماند
بهوشتر ز حبابی، به مجلس تو چرا
حدیث شکوة ما ناشنیده میماند!
حیا ز شرم تو خوی گشت و در بهار خطت
به شبنم به بنفشه چکیده میماند
ضعیف نالی من آنقدر سرایت کرد
که خنده بر لب او نارسیده میماند
به بزم عیش ز بیم خلاف وعدة تو
شکفتگی به حنای پریده میماند
ز دست سنگدلیهای گوشِ ناله شنو
خراش سینه به جیب دریده میماند
ز کیست نشئه دگر صحبت ترا فیّاض
که بزم ما به دماغ رسیده میماند