ای غایب از نظر که تویی مست ناز ما
بادا فدای ناز تو عمر نیاز ما
یعقوب چشم بسته شکایت کند ز هجر
آخر ببین چه میکشد این چشم باز ما
دردا که روز عمر به آخر رسید و باز
آخر نمیشود غم دور و دراز ما
یک ذرّه در دل تو سرایت نمیکند
این نالة نفس گسل دلگداز ما
با آنکه نازنین جهانیّ و بینیاز
غیر از تو کس نمیکشد ای دوست ناز ما
ما را زبان شکوة بیداد هجر نیست
داند نیازمندی ما بینیاز ما
ما را زبان دیگر و تقریر دیگرست
فیّاض آشنا نشود کس به راز ما