شهید عشق تو آید به یاد جانش و لرزد
کند خیال خدنگ تو استخوانش و لرزد
مریض عشق ترا تا ز درد خسته نگردد
اجل به بالین آید به قصد جانش و لرزد
به خاک کشته خود گر کنی گذر ز ره ناز
ز شوق زنده شود جان نانتوانش و لرزد
قتیل تیغ نگاه تو از سیاست خویت
نفس برون رود از قالب تپانش و لرزد
ز بس که مضطرب از تن برون رود بنشیند
به شاخ سدره خجل جان گشتگانش و لرزد
خط نگاه ز رویت به دیده مضطرب آید
بسان دزد که دریافت پاسبانش و لرزد
غمت جدا ز دلم مضطرب بود چو دل من
بسان مرغ که گم کرده آشبانش و لرزد
غمت گذاشت دلم را و شد زبیکسی از خود
چو رهروی که گذارند کاروانش و لرزد
ز بس که گشته سراپا پر از جراحت تیغش
دلم ز بیم کند یاد ابروانش و لرزد
نگاه او چو کشد از نیام تیغ سیاست
اجل زبیم زند دست در عنانش و لرزد
هوس نگاری شوقم به دست و خامه حسرت
خیال بوسه کند نقش بر لبانش و لرزد
خیال بوسه آن لب به دل چه گونه نگارم
که می برد لب من نام آستانش و لرزد
چه گونه در کمر آرم دو دست شوخ وشی را
که زلف خیره کند دست در میانش و لرزد
ز هیچ خامه کند مانی تصور وانگه
به لوح ذره کشد صورت دهانش و لرزد
چنان فکنده به خواریم کافری که ز بیمش
فلک لقب کندم خاک آستانش و لرزد
نظر به سوی من افکند و مضطرب شدم از بیم
چو بسملی که نمایند قصد جانش و لرزد
چنان که دل ز جفاهای آن ستمگر بدخو
به دیده جای دهد ناوک سنانش و لرزد
سزد دگر که برم شکوه از غمش به جنابی
که پیر چرخ کند یاد امتحانش و لرزد
علی عالی آن کو ز شرم بی ادبی ها
فلک به دیده کشد خاک آستانش و لرزد
بلند رتبه شهی کز علو قدر نماید
فلک گدایی رفعت ز آستانش و لرزد
حریم روضه او گلشنی است درخور شانش
که چرخ نام کند روضه جنانش و لرزد
کمینه کوچه شهر جلال اوست طریقی
که عقل نام کند راه کهکشانش و لرزد
به میهمانی خدام او قضا ز خجالت
فرستد اطلس چرخ از برای خوانش و لرزد
به مکتب ادبش بار اگر دهند خرد را
چو طفل لوح به کف گیرد از بنانش و لرزد
بهگاه معرکه آن شیرافکن از دم تیغی
که مهر یاد کند تیغ خونفشانش و لرزد
اگر به موج کند آفتاب نسبت تیغش
ز بیم آب شود جمله استخواش ولرزد
چو باد قهرش در معرکه به جلوه درآید
چو بید تر شود اعضای دشمنانش و لرزد
چو آتش غضبش برفروزد از پی کینه
سپندوار زمین خیزد از مکانش ولرزد
ز مشت خار و خس استخوان دشمن جاهش
ز بیم کینه او خاست دود جانش و لرزد
سمند عمر خرامش چه تند و سرکش و شوخست
که می فرستد نعل مه آسمانش و لرزد
زمین ز سخت سمی های او چو زلزله گیرد
جهد ز روی ادب بوسه بر عنانش و لرزد
به گاه پویه چو خواهد که در رکاب وی افتد
به لب رسد ز دویدن زمانه جانش و لرزد
چو در جلو فکند سرعتش سپهر برین را
فتد ز پی به دو گام ابرش زمانش و لرزد
فلک بلرزد بر وی چو دود بر سر شعله
چو گرم پویه شود یک یک استخوانش و لرزد
ز مطلع دگرم روی صفحه نور گرفته
که آفتاب قسم می خورد به جانش و لرزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و تاثیر عمیق آن بر زندگی و روحیات انسان است. شاعر به توصیف احساسات شدید خود نسبت به معشوق میپردازد، احساساتی که گاهی به حدی میرسند که باعث لرزش جانش میشوند. عشق به معشوق آنقدر قوی است که مرگ، درد و جدایی در آن نقش بسزایی دارند. شاعر از مضطرب شدن دل و جان خود هنگام یادآوری معشوق سخن میگوید و به شدت وابستگی و شوقی که در دلش وجود دارد، اشاره میکند. همچنین به قدرت نگاه و رفتار معشوق اشاره میکند که میتواند انسان را به شدت تحت تاثیر قرار دهد. این اشعار نمایانگر خلسه، اشتیاق و درد عشق هستند که در نهایت به تنهایی و حسرت میانجامند.
هوش مصنوعی: شهدای عشق تو به یاد جانشان میآیند و یاد تصویر تو باعث میشود که روحشان به لرزه درآید.
هوش مصنوعی: عشق بیمار تو تا زمانی که از درد خسته نشده باشد، مرگ به سراغش میآید و به قصد جان او میآید و میلرزد.
هوش مصنوعی: اگر به خاک عشق خود گام بزنی، با ناز و ظرافت، شوقی در دل زنده میشود که جان ناتوانت را به لرزه در میآورد.
هوش مصنوعی: نگاه تو به اندازهای قوی و کشنده است که هر کسی با آن روبرو شود، احساس میکند نفسش از ترس خارج میشود و بدنش به لرزه درمیآید.
هوش مصنوعی: به دلیل نگرانی و اضطراب زیادی که دارد، از بدنش خارج میشود و در بالای درخت سدره مینشیند، در حالی که روح مردگانش خجالتزده است و به لرزه درمیآید.
هوش مصنوعی: نگاه تو به چشمم میافتد و دل مرا مضطرب میکند، همچون دزدی که متوجه حضور نگهبان میشود و به شدت میترسد.
هوش مصنوعی: غمت از دل من جدا نیست و دل من مانند مرغی است که پروردگار خود را گم کرده و مضطرب و لرزان است.
هوش مصنوعی: اندوه تو قلبم را در خود فرو برد و به حال کسی درآورده که در سفر است و کاروانش او را به حال خود رها کرده است و در دلش لرزهای به وجود آمده.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر زخمهای زیادش از تیغ ابروان او میلرزد و همیشه به یاد آنها میافتد.
هوش مصنوعی: چشمان او مانند تیغی برنده است که میتواند سرنوشت را تغییر دهد. وقتی او به کسی نگاه میکند، آن شخص احساس ترس و لرز میکند، گویی قدرتی عظیم بر او مسلط شده است.
هوش مصنوعی: میخواهم با شور و شوق، تصویری از بوسه بر لبان محبوبم بکشم و گویای حسرت و آرزوهایی که در دل دارم باشم. این آرزوی عمیق باعث میشود که حتی قلم و کاغذ نیز تحت تأثیر قرار گیرند و احساساتم را جاری کنند.
هوش مصنوعی: افکارم در مورد بوسه آن لب چطور میتواند به خاطر برود، در حالی که نام آن آستان بر لبان من است و این احساس باعث لرزش من میشود.
هوش مصنوعی: چطور میتوانم دستان بازیگوشم را به دور کمر کسی بزنم که زلفهایش چنان جذاب هستند که وقتی به آنها نگاه میکنم، دلم میلرزد؟
هوش مصنوعی: از هیچ چیز، قلم نمیتواند تصوری بسازد، سپس بر روی لوح کوچک، تصویر دهان او را ترسیم کند و به لرزه درآید.
هوش مصنوعی: به قدری به ما سختی و رنج میدهد که حتی کافرانی که از او میترسند، مرا خاک درگاه او میدانند و از ترس او به لرزه میافتند.
هوش مصنوعی: نگاه او به من افتاد و از ترس مضطرب شدم، مانند گوسفند زخمی که از ترس جانش میلرزد.
هوش مصنوعی: دل انسان به خاطر بیرحمیهای آن ظالم بدطینت، چنان تحت تاثیر قرار گرفته که تیر انتقامجوییاش در دل جای گرفته و باعث لرزش دل میشود.
هوش مصنوعی: به خاطر غمش، شکایتی دارم از درد و رنجی که به من میدهد، شایسته است که نزد کسی بروم که در گذر زمان و تجربه همه چیز را به یاد دارد و از یادآوری آن امتحان میترسد.
هوش مصنوعی: علی آدمی است بزرگ و والا که وقتی نادانیهای بیادبانه را ببیند، آسمان برای احترام به او خاک آستانش را به چشم خود میآورد و به لرزه درمیآید.
هوش مصنوعی: شهری با مقام و رتبه بلند که آسمان به خاطر عظمت او احساس کوچکی میکند و از در ورودش استغفار میکند و به خاطر جانشینی او، میلرزد.
هوش مصنوعی: محل مقدس او مانند باغی است که شایسته مقام اوست، به طوری که آسمان آن را به باغ بهشت مینامد و به خاطر عظمتش مورد احترام قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: کوچههای کوچک شهر به عظمت او اشاره دارند. مسیری که عقل به نام راه کهکشان میشناسد، همچنان لرزشی در دل دارد.
هوش مصنوعی: در میهمانی خدا، چون از شرم و احترام، چرخش آسمان با پارچهای زیبا و با شکوه برای مهمانی آماده میشود و به لرزه میافتد.
هوش مصنوعی: اگر به او علم و ادب بیاموزند، خرد و دانایی مانند کودکی که لوح در دست دارد، از انگشتانش میجوشد و به تاثر و تکان در میآید.
هوش مصنوعی: در زمان نبرد، آن کسی که مانند شیر در میدان میجنگد، با ضربهای از شمشیر خود آنچنان یاد و خاطرهای از خود بر جای میگذارد که حتی شمشیرش پر از خون نیز به لرزه میافتد.
هوش مصنوعی: اگر آفتاب به موجهای دریا بزند، تیغش به خاطر ترس از آب میلرزد و تمام استخوانها به شدت به لرزه درمیآید.
هوش مصنوعی: زمانی که خشم و قدرت او در میدان نبرد نمایان شود، دشمنانش مانند بید بلرزند و ترس بر وجودشان چیره گردد.
هوش مصنوعی: وقتی خشم و کینهاش شعلهور شود، زمین مانند درختی میلرزد و از جای خود حرکت میکند.
هوش مصنوعی: از دست دشمنش که به خاطر کینهاش ترسیده، بدن او به درد آمده و به شدت میلرزد.
هوش مصنوعی: عمر مانند اسب پراهمیت و شتابان است که با شوق و سرزندگی پیش میرود و نشانههایی از زیبایی و قدرتش را در آسمان نشان میدهد.
هوش مصنوعی: زمین به خاطر سختیهای او به لرزه درمیآید؛ او با تلاش و ادب بر زینش مینشیند و در این حال زمین به لرزش ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: زمانی که او بر اسب میتازد و میخواهد کسی به او بپیوندد، احساس میکند که زمان چقدر سریع میگذرد و نفسش به تنگی میافتد و بدنش لرزان میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان با سرعت حرکت کند، ابرها به دنبالش حرکت میکنند و بهسرعت از کنار او عبور میکنند و این حرکت باعث میشود که هر چیز تحت تأثیر قرار بگیرد و بلرزد.
هوش مصنوعی: آسمان به لرزه در میآید همانگونه که دود در بالای آتش میلرزد، وقتی که حرارت افزایش مییابد، هر یک از استخوانهای او نیز به لرزه درمیآید.
هوش مصنوعی: از افق دیگری، چهرهای روشن و درخشان دیده میشود که نور خورشید به آن سوگند یاد میکند و جان او را میلرزانید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حدیث عشق شودناله ترجمانش و لرزد
چو شیشه دلکهکشد تیغ از میانش و لرزد
قیامت است بر آن بلبلی که از ادب گل
پر شکستهکشد سر ز آشیانش و لرزد
به هر نفس زدن از دل تپیدن است پرافشان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.