گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فیاض لاهیجی

کنون خوشست کشیدن شراب خنده گل

که شسته است چمن رو در آب خنده گل

کتان ناله بلبل چه گل تواند چید

ز برق شعشعه ماهتاب خنده گل

به عهد گریه دریا کشم چه می‌راند

چمن سفینه خود در سراب خنده گل

چمن طراز محبت به دست غم پرورد

نهال ناله بلبل به آب خنده گل

کسی که محرم عشق است و حسن می‌داند

سوال ناله بلبل جواب خنده گل

چنین حیازده رفتی به سیر باغ و نداشت

رخ نزاکت شرم تو تاب خنده گل

بدل به گریه بلبل شود اگر یک شب

تبسم تو درآید به خواب خنده گل

به نیم ناله که از سینه سر زند بی‌تو

فتد ورق ورق از هم کتاب خنده گل

گل شکفتگی غنچه وقف صبحدم است

به وقت صبح توان انتخاب خنده گل

من از خرابی و مستی همین‌قدر دانم

که مست گریه خویشم خراب خنده گل

به عمر کوتهی‌ام زان کمال خرسندیست

که بیم شیب ندارد شباب خنده گل

به عیش کوش که عهد شباب مغتنم است

بس است نکته همین در شتاب خنده گل

به عمر کوته امل را نفس دراز مکن

قیاس کار کن از اضطراب خنده گل

قدح به روی چمن کش که می‌شود ضامن

خطای باده‌کشان را صواب خنده گل

عجب مدان که به دیوان اجر محو کند

گناه گریه بلبل ثواب خنده گل

تو رمزیاب نیی ورنه در مجاری عمر

کنایه‌ها به تو دارد عتاب خنده گل

بهار را ز عمل عزل کرد و می‌گیرد

خزان کنون ز گلستان حساب خنده گل

نگاه گرم بتان راست برق خرمن شرم

شکست گریه بلبل حجاب خنده گل

ز شرم غنچه چمن داغ بود و بلبل داغ

تو آمدی و گشودی نقاب خنده گل

با باغ از پی تسکین دل شدیم و شدیم

هلاک ناله بلبل کباب خنده گل

باین ملال به سیر گلم چه می‌خوانی

متاع چهره من نیست باب خنده گل

به گلستان دگر امید دلگشایی نیست

که رفت عیش چمن در رکاب خنده گل

بیاض شعر تو فیاض از تبسم فیض

به بزم ما شده نایب مناب خنده گل

تبسمش آنگه شود به خنده بدل

که مدح شاهش بخشد نصاب خنده گل

امام مشرق و مغرب که می‌تواند داد

تبسم لب لعلش جواب خنده گل

محمد بن حسن صاحب‌الزمان که بود

پر از مدایح خلقش کتاب خنده گل

کند برای نثار شکفته‌رویی او

صبا به صحن چمن انتخاب خنده گل

رود ز خویش چو رنگ شکسته عاشق

اگر تبسمش آید به خواب خنده گل

ز ذوق خنده لعل لبش چه گل چیند

دلی که تا به ابد شد خراب خنده گل!

چه خنده‌ها که زند آفتاب دولت او

بر ترشکفتگی آفتاب خنده گل

ز آب و تاب بهار شکفته‌رویی اوست

شکفتن چمن آب و تاب خنده گل

به منت قدم او عجب مدان از خاک

که باج سجده ستاند ز آب خنده گل

به پای‌بوس تو خواهد که جان نثار کند

وگرنه چیست چنین اضطراب خنده گل؟

پی شکفتگی بندگان حضرت تست

دعای ته‌دلی مستجاب خنده گل

ملال اگرنه نصیب مخالف تو بود

چراست این همه زو اجتناب خنده گل!

نسب درست به لعل لب تو گر نکند

صبا حذر کند از انتساب خنده گل

اگر به یاد تو باشد عجب مدان که دهد

فلک به گریه عاشق خطاب خنده گل

تبسم تو اگر پای در میانه نهد

چمن دگر نکشد بی‌حساب خنده گل

به غیبت تو چنان قحط سال کام دلست

که عندلیب نشد کامیاب خنده گل

بیا به خنده ده آب چمن که بی‌تو نماند

ترشح مژه‌ای در سحاب خنده گل

ز هجر روی تو گل در چمن نمی‌شکفد

بیابیا و برافکن نقاب خنده گل

ندیده چشم خرد در بهار شادابی

به غیر لعل تو حاضر جواب خنده گل

بهار معجزه شاداب از تبسم تست

چنانکه چهره گلشن ز آب خنده گل

اگرنه وعده دیدار دولتت بودی

زکات ذوق ندادی نصاب خنده گل

ز استواری عهد تو تا ابد نرود

زپای گریه بلبل خضاب خنده گل

ز ذوق غنچه لعل تو فصل فصل ترست

گذشته‌ام همه‌جا باب باب خنده گل

خرد ز گلشن بزم تو منفعل برگشت

چمن ندیده نیاورد تاب خنده گل

از آن زمان که دلم در بهار حسرت تو

نهاد چشم چو بلبل به خواب خنده گل

هنوز ناله لب ذوق خویش می‌بوسد

چه نشئه داشت ندانم شراب خنده گل!

لب حسود ز زخم دلم چه می‌پرسد

که نیست بی‌لب لعلت کباب خنده گل

چه نسبت است به بلبل اسیر عشق ترا

خراب گریه کجا و خراب خنده گل

تبسمت جگر پاره می‌کند پیوند

کتان درست کند ماهتاب خنده گل

جهان به لطف تو محتاج‌تر که بلبل را

بهار گلشن عشرت به آب خنده گل

به رخش جلوه خوش آن دم که تاختن گیری

شکفته روی تر از آفتاب خنده گل

جهان ز نشئه دیدار خویش مست کنی

چو ساکنان چمن از شراب خنده گل

ز دهر روی برفتن نهد پریشانی

به اضطراب‌تر از اضطراب خنده گل

کند ملال شتابی برفتن از دلها

که بر درنگ نهد پی شتاب خنده گل

جهان ز عدل تو معمور آن چنان که کشد

چمن زرنگ خزان‌ها گلاب خنده گل

چنان شکفته شود عالم از رخت که ز عیش

به زلف ناله فتد پیچ و تاب خنده گل

چمن ز لطف تو سیراب آن‌چنان گردد

که در خزان نشود قحط آب خنده گل

خدایگانا، آن عاشقم که بهر دلم

نمک خراج فرستد کباب خنده گل

تبسم لب زخمم چو عرض فیض دهد

به دخل شیب نویسم شباب خنده گل

کنم به شاهد مدح تو چون غزل‌خوانی

قصیده‌ای بطرازم جواب خنده گل

اگرنه معجزه مدحتت بود دانم

که فکر کوته من نیست باب خنده گل

چه شد که فیض به من از تو بی‌حساب آمد

کسی ز باغ نگیرد حساب خنده گل

چه شد که فیض به من از تو بی‌حساب آمد

کسی ز باغ نگیرد حساب خنده گل

مرا به مدح سراییدن تو باعث شد

همین بس است چمن را ثواب خنده گل

اگرچه زخمی صد حسرتم که در فن شعر

گذشت فرصت من همرکاب خنده گل

وی تبسم زخمم دعای دولت تست

مبین خطای من و بین صواب خنده گل

همیشه تا چمن از بهر بردن نامت

دهان غنچه بشوید به آب خنده گل

رواج سکه دولت ز یمن نام تو باد

چنانکه رونق گلشن ز تاب خنده گل