امشب از شعله آهم جگر غم میسوخت
بر من و زندگی من دل ماتم میسوخت
برق شوقی که ز خاکستر بلبل میجست
ذوق آرایش گل در دل شبنم میسوخت
مرهم از زخم دل خون جگر سوختگان
درد میچید و دل از غیرت مرهم میسوخت
دم عیسی شد و رسوایی اعجاز کشید
دود آن شمع که در خلوت مریم میسوخت
مست یکرنگی عشقیم فصیحی کامشب
در یک آتشکده نامحرم و محرم میسوخت