تا کی چو طفل عقل دم از مهر و کین زنیم
کو همتی که پای بر آن و بر این زنیم
تلخیم در مذاق جهان همچنان اگر
صد بار غوطه در شکر و انگبین زنیم
خاکستریم و باز به صد حیله خویش را
سوزیم تا دمی نفسی آتشین زنیم
گریند شام ماتم ما دوستان ما
چون صبح خنده در نفس واپسین زنیم
خاکیم و بردبار نه آن نازنین زلال
کز جنبش نسیم گره بر جبین زنیم
ز آن شعلهای که سینه آتش کباب اوست
کو یک شرر که در جگر کفر و دین زنیم
دستم نماند بس که فصیحی به سر زدیم
زین پس به جای دست مگر آستین زنیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.