گنجور

 
فصیحی هروی

صبحیم چه سود از دل آهی ندمیدیم

وز ناصیه بخت سیاهی ندمیدیم

جان نیک فسونیست ولی حیف که هرگز

بر سرکشی پر کلاهی ندمیدیم

با صبح بلنداختر یوسف به گه شام

داغیم که از مشرق چاهی ندمیدیم

پامال شدن نکهت گلهای نیازست

افسوس که هیچ از سر راهی ندمیدیم

گوئید که ما صبح وصالیم فصیحی

هیچ از شکن زلف سیاهی ندمیدیم