گنجور

 
فصیحی هروی

شب که بر آن آفتاب راه گرفتیم

در قصب دیده نور ماه گرفتیم

هر چه به بینش ز دیده دور فگندیم

صد مژه دادیم و یک نگاه گرفتیم

هر چه نفس سرنوشت سینه ما بود

جمله به بازار برده آه گرفتیم

کوکبه یوسفی رسید ز کنعان

فال مراد از نشاط چاه گرفتیم

دیده ما ریخت خون عافیت ما

ما دیت از اشک بی‌گناه گرفتیم

قیمت فریاد و ناله چون نشناسیم

ملک وفا را بدین سپاه گرفتیم

به ز فصیحی نسوختیم کسی را

کام دل برق ازین گیاه گرفتیم