گنجور

 
فصیحی هروی

شب که ما تو سن بیهوده روی پی کردیم

صد بیابان سرشک از مژه‌ای طی کردیم

عشق می‌خواست قدح در خور خمیازه خویش

ز اشک حسرت مژه‌واری به فسون می‌کردیم

در ره ناله ما کوس هوس داشت کمین

ما نهان از نفس این زمزمه با نی کردیم

در زه خود سفر دور تو تا آینه‌ است

تو چه دانی که چه‌سان بادیه‌ها طی کردیم

شکر ناکرده وفاهاش فصیحی تا چند

یاد افسانه طرازی جم و کی کردیم