دوش بی روی تو از دل خون ناب افشاندهایم
تا سحر بر جیب رسوایی گلاب افشاندهایم
ز آن جمال آگه نهایم اما غبارآسا بسی
آفتاب و ماهش از طرف نقاب افشاندهایم
هر نگه کز گلستانی دامنی پرگل نکرد
شب خسک پنداشته در راه خواب افشاندهایم