گنجور

 
فصیحی هروی

ناله دردم و خوش بر سر کار آمده‌ام

از دل چنگ کنون بر لب تار آمده‌ام

آهم از شعله من باغ دلی آب دهید

که ز دریوزه جانهای فگار آمده‌ام

گریه‌ام کز جگر سوخته در دیده ابر

بهر آرایش رخسار بهار آمده‌ام

نخل نومیدیم و میوه من سوختن‌ست

اینک اندر جگر شعله به بار آمده‌ام

نی دل بلبلم و نی لب گل حیرانم

که درین باغ فصیحی به چه کار‌ آ‌‌‌‌مده‌ام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode