ناله دردم و خوش بر سر کار آمدهام
از دل چنگ کنون بر لب تار آمدهام
آهم از شعله من باغ دلی آب دهید
که ز دریوزه جانهای فگار آمدهام
گریهام کز جگر سوخته در دیده ابر
بهر آرایش رخسار بهار آمدهام
نخل نومیدیم و میوه من سوختنست
اینک اندر جگر شعله به بار آمدهام
نی دل بلبلم و نی لب گل حیرانم
که درین باغ فصیحی به چه کار آمدهام