همای عشق کشد چون در آشیانه صفیر
خروش مرغ دلم بگذرد ز چرخ اثیر
شکسته بال دلم مرغ عافیت خصمیست
که در قفس به نشاطست و در چمن دلگیر
شکارگاه محبت غریب صید گهیست
که در کمند به رقص آید از طرب نخجیر
به نام آب و گل آن دم که قرعه زد غم عشق
وداع کرد همان روز ناله را تاثیر
چه گلشنیست محبت که چون سموم اجل
نسیم اوست به تاراج خون خلق دلیر
چه عشق جلوه کند در لباس محبوبی
کدام دل که نگردد به چنگ عشق اسیر
کدام عاشق و معشوق؟ این همان عشقست
که حال خویش کند نزد خویشتن تقریر
که ای فروغ جمال تو آفتاب منیر
شکوه حسن تو چون آفتاب عالمگیر
گهی ز نرگس مست تو هوش در زندان
گهی ز فتنه زلف تو عقل در زنجیر
صف جمال میارا که حست اگر اینست
به یک کرشمه توان کرد عالمی تسخیر
تو چون به جلوه درآیی سزد که شاهد حسن
نخست گردد در دام حسن خویش اسیر
ترحمی که من آن مرغ نو گرفتارم
که هم خموشی او حال او کند تقریر
به مهد عشق من آن کودک شکسته دلم
که بی طپانچه محنت ندیده بهره شیر
به باد داد غبارم سموم هجر هنوز
نشد جراحت ناسور ما علاجپذیر
کنون چه چاره کنم در غمت که غارت عشق
نخست برده به تاراج از خرد تدبیر
وگرنه هم به جنابی پناه باید برد
که هست خاک درش خلق را ز فتنه مجیر
شه سریر ولایت علی ولی الله
امام مشرق و مغرب امیر کل امیر
زهی کمال جلالت منزه از نقصان
چنانکه ذات خداوند از شبیه و نظیر
همان شهی تو که مستوفی ممالک کن
لب محاسبه بگشاید از پی تقریر
نخوانده یک ورق از دفتر فضایل تو
بر آفرینش باید جهان جهان توفیر
به یاد قهر تو اطفال مهد امکان را
دهد زمانه ز پستان تربیت گر شیر
مجاوران دبستان کون نگشایند
زبان به آیت وحدت مگر ز بیم دبیر
پدید گشتی ز اصلاب نطفه دانشمند
ز دست طبع تو مییافت آدم ار تخمیر
ز فیض لطف تو میشاید ار دگر اطفال
نهند تخته تعلیم در کنار دبیر
به یاد نطق تو بگشاید ار مصور دست
دم از حیات موبد همی زند تصویر
نفاذ حکم تو در گوش آسمان میگفت
که هین بگو که عنان بازپس کشد تقدیر
وگرنه گویم کاندر مضیق چاه فنا
عدم کند چو حیات عدوش در زنجیر
نعوذ بالله از آن دم که خاک میدان را
به خون خصم کند تیغ پردلان تخمیر
کند فرامش از های و هوی لشکریان
سپهر رحم و عدو زندگی اجل تقصیر
تو چون کمان به کف آری نخورده بوسه هنوز
دهان ناوک کین تو از لب زهگیر
فضای عرصه میدان شود لبالب جان
چنانکه بشکند اندر کمان بینش تیر
به غیر تو سن تو دست مرحمت ننهد
کسی به فرق عدو چون کشد ز غصه نفیر
چه توسنی که اگر فی المثل برانگیز
به هم عنانی او چرخ اشهب تقدیر
چنان به گام نخستین ز چرخ درگذرد
که عقل روز نخستین عشق از تدبیر
بزرگوارا ای آنکه ذاتت از نقصان
چو دست جهل زاکسیر دانش است فقیر
چو خامه مدح تو املا کند فروخواند
حدیث نحن له عابدون زبان صریر
درین دوروز که خوردم زجام فرقت تو
شراب دوری ای چاکر تو چرخ اثیر
به گوش جانم هر دم اجل چو مفتی شرع
هزار بار فزون خوانده آیت تقدیر
من وجدایی از درگهت معاذالله
گناه خصمی بخت ست جرم بنده مگیر
بگو به عفوت کای ملجا و ملاذ گناه
بگو به لطف کای عذرنامه تقصیر
فلان که هم از ازل در سجود درگه ما
به خاک عجز همی سود رخ چو بدر منیر
از چشم زخم حوادث اگرچه یک دو سه روز
به چنگ فرقت این آستانه بود اسیر
کنون رسید لبی با هزار قافله عذر
تو هم چو مرحمت عام عذر او بپذیر
همیشه تا بود این نیلگون آینهرنگ
به کارخانه تقدیر صاحب تدبیر
سگ ولای تو بادا وگرنه برگردد
چنانکه بشکندش بار این مصیبت تیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلدادگی است که با زیباییهای عاطفی و روحی آمیخته شده است. شاعر به توصیف عشق و تأثیرات آن بر دل و روان انسان میپردازد و از حالاتی چون شادی و غم، آزادی و قید، وصال و جدایی سخن میگوید. او به شدت تحت تأثیر زیبایی محبوب خود قرار دارد و عشق را به عنوان یک نیروی قدرتمند توصیف میکند که انسان را به بند میکشد. همچنین، شاعر به نیکیها و فضایل الهی اشاره میکند و از پیوند عشق الهی و انسانی سخن میگوید. در نهایت، از خداوند طلب مغفرت و رحمت میکند و بر این باور است که فقط در سایه رحمت الهی میتوان از رنجها رهایی یافت.
هوش مصنوعی: زمانی که عشق میخواند و جاذبهی خود را مینمایاند، دل من همچون پرندهای از آشیانهاش رها میشود و از زیر فشار و چرخشهای زندگی، آزاد میگردد.
هوش مصنوعی: دل من مثل پرندهای شکسته است که عافیت و خوشی در قفس دارد، در حالی که در باغ بیرون، ناامید و دلگیر است.
هوش مصنوعی: محبت مانند یک شکارگاه عجیب و غریب است که گاهی صید آن به خاطر شادی و هیجان در دام میافتد و به رقص در میآید.
هوش مصنوعی: به نام آب و گل، در لحظهای که به سرنوشت عشق اشاره شد، غم و اندوه وداع به وجود آمد و همان روز ناله و واویلایی آغاز شد که اثرات عمیقی بر جای گذاشت.
هوش مصنوعی: محبت همچون باغی پر گل است که نسیم آن به لطافت زندگی میدمد، اما در عین حال، میتواند در برابر تهدید مرگ قرار گیرد و با جسارت، خون دل را از انسانها بگیرد.
هوش مصنوعی: چه رازی در زیبایی معشوق نهفته است که هر دلی نمیتواند در دام عشق گرفتار نشود؟
هوش مصنوعی: کدام عاشق و معشوق وجود دارند؟ این خود عشق است که حالت خود را برای خود تعریف میکند.
هوش مصنوعی: ای نوری که زیباییات چون آفتاب است، شکوه و زیباییات مانند آفتابی است که همه جا را روشن میکند.
هوش مصنوعی: گاهی چشمهای زیبای تو انسان را به حیرت و شگفتی میاندازد و او را از خود بیخود میکند، و گاهی جنبههای جذاب و فریبنده موهای تو عقل و فکر انسان را در بند میکشند.
هوش مصنوعی: اگر زیبایی و جذابیت معشوق همینقدر است، با یک اشاره میتوان جهانی را تحت تأثیر قرار داد و تسخیر کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که تو خود را نشان میدهی، شایسته است که زیبایی تو نخستین چیزی باشد که در چشمها میافتد و دیگران در دام جذابیت تو گرفتار شوند.
هوش مصنوعی: من در حالتی هستم که مانند پرندهای تازهجانی هستم که به دام افتاده، و سکوت او خود گویای حال اوست.
هوش مصنوعی: عشق من به یاد آور آن کودک معصوم که دل شکستهای دارد و شیرینی زندگیاش را بدون چشیدن درد و رنج تجربه کرده است.
هوش مصنوعی: به خاطر جدایی، غبار وجودم به باد رفت و هنوز زخم عمیق ما درمان نشده است.
هوش مصنوعی: اکنون چه راه حلی باید پیدا کنم برای غم تو، وقتی که عشق ناگهان عقل و تدبیر من را به یغما برده است؟
هوش مصنوعی: اگر نتوانی به برطرف کردن مشکلات خود بپردازی، باید به کسی پناه ببری که در برابر فتنهها و مشکلات، مکان امنی برای مردم فراهم کرده است.
هوش مصنوعی: ولی خدا، علی، فرمانروای مشرق و مغرب و حاکم بیچون و چراست.
هوش مصنوعی: تو را به خاطر کمال و عظمتت ستایش میکنم؛ زیرا تو از هر نقصی پاکی، همانطور که ذات خداوند از هر شباهت و نظیری برکنار است.
هوش مصنوعی: شما همان شخصیت برجستهای هستید که مسئولیتهای کشورها را بر عهده دارید و به راحتی میتوانید در مورد حساب و کتابها صحبت کنید.
هوش مصنوعی: اگر کسی حتی یک صفحه از فضایل تو را نخوانده باشد، با این حال باید بداند که آفرینش در برابر تو تفاوتی ندارد و همه چیز در جهان به تو وابسته است.
هوش مصنوعی: زمانه به یاد لجبازی تو، به کودکان مهد به خوبی تربیت میدهد، مانند شیری که از پستان تغذیه میکند.
هوش مصنوعی: مجاوران دبستان (دانشآموزان) زبان خود را به بیان نشانهای از وحدت باز نمیکنند، مگر به خاطر ترس از دبیر (معلم).
هوش مصنوعی: تو از دل و ریشههای موجود در نطفهها به وجود آمدهای، همانا دانایی از تخمیر و ترکیب طبیعت تو به دست آمده و حتی اگر آدمی هم به وجود آید، این فرایند به واسطه تو انجام شده است.
هوش مصنوعی: از نعمت محبت تو، اگر سایر کودکان هم در کنار معلم، درس را رها کنند، باز هم میتوانند یاد بگیرند.
هوش مصنوعی: اگر هنرمند بخواهد تصویر زیبایی از تو بسازد، نشاط و زندگی روحانی تو را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: حکم تو به حدی قوی و اثرگذار است که آسمان نیز از آن خبر دارد و به این دلیل هشدار میدهد که سرنوشت ممکن است تغییر کند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم بگویم، در چاه تنگ فنا، زندگی در زنجیر نیست؛ بلکه وجود آدمی مثل دوستی در بند است و به زندگیاش ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: به خدا پناه میبریم از روزی که زمین میدان جنگ به خون دشمن رنگین شود و شمشیرهای دلیران آن را آلوده کند.
هوش مصنوعی: از شلوغی و هیاهوی نیروهای آسمانی، به فراموشی میرود که زندگی، در میان رحمت و دشمنی، بسیار زودگذرا و ناچیز است.
هوش مصنوعی: ای تو، همچون کمانی که در دست داری و هنوز لبان کسی را لمس نکردهای، دهان تیر عشق تو از لب تیرکش حاکی از زیبایی توست.
هوش مصنوعی: فضای میدان پر میشود از جان، به طوری که اگر کماندانی تیر را بکشد، آن تیر به شدت پرتاب میشود و ممکن است بشکند.
هوش مصنوعی: هیچکس جز تو در دنیای من به من محبت نمیکند و کسی که دشمن من است، تنها از درد و غم خود فریاد میکشد.
هوش مصنوعی: اگر مثلاً بخواهی با توانایی و قدرت خود، تقدیر را به چالش بکشی، باید بدان که چرخ زمان و سرنوشت به راحتی در دست تو نخواهد بود.
هوش مصنوعی: انسان به گونهای از مرحلهی اولیهی زندگی عبور میکند که عقلش در آغاز عشق، از تدبیر و حسابگری بیخبر است.
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، تو که وجودت از هر نقص خالی است و دانشت همچون دستان نادانی نمیتواند به کسی کمک کند.
هوش مصنوعی: وقتی قلم تو را می ستاید، داستان عبادت ما برای تو را با صدای نرم و لطیف بیان میکند.
هوش مصنوعی: در این دو روز که به خاطر دوری تو در حال نوشیدن هستم، حس میکنم که دوری تو مانند شرابی بوده که تلخیاش را میچشم و من همچنان به تو خدمتگزارم.
هوش مصنوعی: هر لحظه که میگذرد، مانند یک فقیه در حال تفسیر احکام، مرگ را به من یادآوری میکند و بارها بر من میافزاید که سرنوشت حتمی است.
هوش مصنوعی: من هرگز اقامت در درگاه تو را ترک نخواهم کرد. معاذالله، گناه من یا خصم من باعث نشود که تو جرم من را بپذیری.
هوش مصنوعی: بگو به مهربانیات ای پناه و refuge گناهان من، بگو به بزرگیات که عذر و بخشش من را بپذیر.
هوش مصنوعی: فلانی که از آغاز آفرینش همیشه در برابر درگاه ما به خاک تذلل افتاده، همچون صورت ماه روشن است.
هوش مصنوعی: به رغم اینکه چند روزی به خاطر اتفاقات ناگوار در این مکان احساس بیپناهی و جدایی کردم، اما در نهایت از این وضعیت بیرون آمدم.
هوش مصنوعی: اکنون، لبهایی با هزار عذر و بهانه برای تو میآیند؛ مانند رحمت و لطفی که برای همه است، عذر او را هم بپذیر.
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که این آسمان آبی رنگ وجود دارد، کارگاه سرنوشت و تقدیر آن کسی که تدبیر و عقل دارد، ادامه دارد.
هوش مصنوعی: اگر سگ وفاداری تو باشم، در غیر این صورت ممکن است به شکلی برگردد که بار سنگین این درد او را بشکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همی بکشتی تا در عدو نماند شجاع
همی بدادی تا در ولی نماند فقیر
بسا کسا که برهست و فرخشه بر خوانش
بسا کسا که جوین نان همی نیابد سیر
مبادرت کن و خامش مباش چندینا
[...]
نگر به لاله و طبع بهار رنگ پذیر
یکی برنگ عقیق و دگر ببوی عبیر
چو جعد زلف بتان شاخهای بید و خوید
یکی همه زره است و دگر همه زنجیر
درخت و دشت مگر خواستند خلعت زا بر
[...]
بتی که راستی از قد او رباید تیر
بتیر غمزه ز گردون فرود آرد تیر
نه سیب سرخ بود با رخان او مر مهر
نه با درنگ بود چون رخان من مه تیر
ز خواب دیده پر آب من ندارد بهر
[...]
بهست قامت و دیدار آن بت کشمیر
یکی ز سرو بلند و یکی ز بدر منیر
بتی که هست رخ و زلف او به رنگ و به بوی
یکی شبیه عقیق و یکی بسان عبیر
دل و برش به چه ماند به سختی و نرمی
[...]
عمید دولت عالی و خاص مجلس میر
امین گنج شه و حمل بخش حمله پذیر
نهاده روی ز حضرت بدین دیار به غزو
به طالعی که قضا روبود به فتح بشیر
گشاده حشمت او دست عدل بر عالم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.