خدای داند بهتر که چیست در دل من
ز بس جفای توای بیوفای عهدشکن
چو مهربانان در پیش من نهادی دل
نبرد و برد دلم جز به مهربانی ظن
همی ندانست این دل که دل سپردن تو
همیشه کار تو بوده ست زرق و حیله و فن
دل تو آمده بوده ست تا دلم ببرد
ببردو رفت به کام و مراد باز وطن
من از فریب تو آگه نه وتو سنگین دل
همی فریفته بودی مرا به چرب سخن
هم آن کسی که به خوشی به من سپردی دل
چو دل نباشد جان را چه کرد خواهم من
کنون که حال چنین شد چه باز خواهی دل
چه اوفتاد که دل بازخواستی از من
دلم ببردی وجان هم ببر که مرگ بهست
ز زندگانی اندر شماتت دشمن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره درد و رنج ناشی از خیانت و بیوفایی شخصی است که راوی دل به او سپرده و حالا متوجه شده است که این دل سپردن تنها در دام فریب و نیرنگ او بوده است. راوی به خدای خود پناه میبرد و از مصیبتهای خود میگوید، در حالی که به عمق شکست و ناامیدی خود در عشق اشاره میکند. او به غم و اندوهی که از جدایی و فریب آن فرد تجربه کرده، میپردازد و میخواهد بداند که حالا که این اتفاق افتاده، چه امیدی برای بازگشت دل او وجود دارد، و اینکه در این شرایط از زندگی چه به دست میآورد. در نهایت، او به مرگ بهعنوان یک رهایی از رنجهای درونی خود فکر میکند.
هوش مصنوعی: خدا بهتر از هر کسی میداند که در دل من چه میگذرد، به خاطر تمام ظلمها و بیوفاییهایی که از تو دیدهام و عهدی که شکستهای.
هوش مصنوعی: وقتی که محبت و مهربانی را در حضورم قرار دادی، دل من به هیچ چیز دیگری جز محبت و دوست داشتن تبدیل نشد.
هوش مصنوعی: دل من نمیدانست که عاشق شدن و دل سپردن به تو همیشه نتیجهی فن و ترفندهای تو بوده است.
هوش مصنوعی: دل تو برای این آمده بود که دل مرا ببرد و اکنون به خواسته و آرزوی خود رسید و به وطن خود برگشت.
هوش مصنوعی: من از فریب تو خبر دارم و تو با دل سنگینت مرا با گفتار شیرین و فریبندهات گول زدهای.
هوش مصنوعی: هر که دلش را به من با خوشحالی سپردی، اگر دل نباشد، جانم را چه کار کنم؟ من چه میخواهم؟
هوش مصنوعی: حالا که وضعیت اینطور شده، چه امیدی به بازگشت دل داری؟ چه اتفاقی افتاده که دوباره دلت برای من تنگ شده است؟
هوش مصنوعی: دل مرا بردی و جانم را هم ببر، چرا که مرگ بهتر از زندگی است در عذاب و تحقیر دشمن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فرو شکن تو مرا پشت و زلف بر مشکن
بزن تیغ دلم را ، بتیغ غمزه مزن
چو جهد سلسله کردی ز بهر بستن من
روا بود ، بزنخ بر مرا تو چاه مکن
بس آنکه روز رخ تو سیاه کردم روز
[...]
ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن
هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن
چه حلقه ای ؟ که معلق نهاد دام بلا
چه عنبری ؟ که معنبر نمود اصل فتن
گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر
[...]
هوا همی بنکارد بحله روی چمن
صبا همی بطرازد بدر شاخ سمن
سمن شکفته فراز چمن چو روی صنم
بنفشه خفته بزیر سمن چو پشت شمن
زمین بخندد هر ساعتی چو چهره دوست
[...]
چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن
کزین برفت نشاط و از آن برفت وسن
چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند
چو یادم آید از دوستان و اهل وطن
سحر شوم ز غم و پیرهن همی بدرم
[...]
خیال آن صنم سرو قد سیم ذقن
بخواب دوش یکی صورتی نمود بمن
هلال وار رخ روشنش گرفته خسوف
کمند وار قد راستش گرفته شکن
هزار شعله آتش فروخته در دل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.