گنجور

 
فرخی سیستانی

همی نسیم گل آرد به باغ بوی بهار

بهار چهر منا! خیز و جام باده بیار

اگرچه باده حرامست ظن برم که مگر

حلال گردد بر عاشقان به وقت بهار

خدای، نعمت، ما را ز بهر خوردن داد

بیا و نعمت او را ز ما دریغ مدار

چه نعمتست به از باده باده خواران را

همین بس است وگرچند نعمتش بسیار

به خاصه اکنون کز سنگ خاره لاله دمید

ز لاله کوه چو دیبای لعل شد هموار

ز گلبنان شکفته چنان نماید باغ

که میر پره زده‌ستی به دشت بهر شکار

امیر ما عضد دولت و مؤید دین

درِ امید بزرگان وقبله احرار

بزرگواری کاندر میان گوهر خویش

پدیدتر ز علم در میان صف سوار

مبارزی که به مردی و چیره دستی و رنگ

چنو یکی نبود در میان بیست هزار

دو مرد زنده نماند که صلح تاند کرد

در آن حصار که او یک دو تیر برد به کار

به روی باره اگر برزند به بازی تیر

ز سوی دیگر تیرش برون شود ز حصار

سلاح درخور قوت هزار من کندی

اگر نیابد او را ز بهر بازی یار

کمان او را بینی فتاده پنداری

مهینه شاخی افتاده از مهینه چنار

چنو سوار نیارد نگاشتن به قلم

اگرچه باشد صورتگری بدیع نگار

ز دور هر که مر او را بدید یکره گفت

زهی سوارِ نکو طلعتِ نکو دیدار

ز خوب طلعتی و از نکو سواری کوست

ز دیدنش نشود سیر دیدهٔ انظار

نکو لقا و نکو عادت و نکو سخن است

نکو خصال و نکو مذهب و نکو کردار

درم کش است و کریمی که در خزانه او

درم نیابد چندان که برکشد زوار

درم که بر همه شاهان بزرگ دارد قدر

بر امیر ندارد به ذره‌ای مقدار

اگر بیابد روزی هزار تنگ درم

هزار و صد بدهد کارش این بود هموار

مرا غم آید اگرچه مرا دلی‌ست فراخ

ز مال دادن و بخشیدن بدان کردار

چنان ملک را باید که باشدی هر روز

خزانه پر درم و پر سلیح و پر دینار

چو خرج خویش فزونتر ز دخل خویش کند

ز زر و سیم خزانه تهی شود ناچار

دگر که نام نکو یافته‌ست، و نام نکو

نکوتر از گهر نابسوده صد خروار

شریف‌تر زان چیزی بود که محتشمان

همی کنند به هر جای فضل او تکرار

بزرگتر زان چیزی کجا بود که ازو

همی رسد ز دل و دست او به دستگزار

هر آنچه من ز کریمی و فضل او گویم

کنند باور و بر من نباید استغفار

رسد ز خدمت او بی خطر به جاه و خطر

کند ز خدمت او بی یسار ملک و یسار

مرا به خدمتش امروز بهترست از دی

مرا به دولتش امسال خوشترست از پار

هزار سال زیاد این بزرگوار ملک

عزیز باد و عدو را ذلیل کرده و خوار

خجسته بادش نوروز و همچنان همه روز

به شادکامی بر کف گرفته جام عقار

همیشه در بر او کودکی چو لعبت چین

همیشه مونس او لعبتی چو نقش بهار

 
 
 
رودکی

اگر گل آرد بار آن رخان او، نه شگفت

هر آینه چو همه می‌خورد گل آرد بار

به زلف کژ ولیکن به قد و قامت راست

به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار

دقیقی

مدیح تا به بر من رسید عریان بود

ز فرّ و زینت من یافت طیلسان و ازار

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از دقیقی
عنصری

چنین نماید شمشیر خسروان آثار

چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار

به تیغ شاه نگر، نامهٔ گذشته مخوان

که راستگوی‌تر از نامه تیغ او بسیار

چو مرد بر هنر خویش ایمنی دارد

[...]

مشاهدهٔ ۸ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

قوی کننده دین محمد مختار

یمین دولت محمود قاهر کفار

چو بازگشت به پیروزی از در قنوج

مظفر وظفر و فتح بر یمین و یسار

هنوز رایتش از گرد راه چون نسرین

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

فغان ز دست ستمهای گنبد دوار

فغان ز سفلی و علوی و ثابت و سیار

چه اعتبار بر این اختران نامعلوم

چه اعتماد بر این روزگار ناهموار

جفای چرخ بسی دیده اند اهل هنر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه