گنجور

 
فرخی سیستانی

بامدادان پگاه آمد با روی چو ماه

آنکه آراسته زو گردد هر عید سپاه

اندکی غالیه بر زلف سیه برده به کار

عید را ساخته و تاخته از حجره به گاه

گفتم ای ماه ترا زلف ز مشک سیه است

غالیه خیره چه اندایی برمشک سیاه

غالیه چون به بر مشک رسد نیک شود

لیکن از غالیه گردد صنما مشک تباه

مایه غالیه مشکست و بداند همه کس

تو ندانسته ای ای ساده دلک چندین گاه

از کجا سرو به کار آید باقد چو سرو

ازکجا ماه به کار آید با روی چو ماه

روی شستن به گلاب از چه قبل چون رخ تو

بی گل تازه ندیده ست کس اندر دی ماه

گر گلاب از قبل بوی کنی نیز مکن

وقت گل خوش نبود بوی گلاب ای دلخواه

مشک زلف و گل رخ را لطفی خواهی کرد

پیش گرد آی به ره، چون به نماز آید شاه

ملک عالم عادل پسر شاه جهان

میر ابو احمد بن محمود آن داد پناه

آنکه برتر ملکی خوارترین بنده ش را

دست بوسد ز پی آنکه بدان یابد جاه

شهریاران را بینی بدر خانه او

در شرف پیشتر و بیشتر از تخت و کلاه

راه دولت زدر خانه او باید جست

هر کسی را که سوی دولت گم گردد راه

بس کسا کز در او باز همی خواهد گشت

همچو میران و شهان با کمرو تاج و کلاه

ران گوران خورد آن کس که رود در پی شیر

درگه شاه پی شیرست آنگه درگاه

هر که دولت طلبد خدمت اوباید کرد

خدمتش را سبب دولت ماکرد اله

خدمتش روز فرونست و چو کشتست درست

آخرش گندم پاکیزه بود اول کاه

ره نمودن به سوی دولت کاری سره است

من نمودم ره و کردم همه را زین آگاه

هر کجا از ملکان و سخیان یادکنند

چو ازو گفتی، گفتی و سخن شد کوتاه

خانه دانم که تهی بوده و از بخشش او

کان زرگشت و چنین خانه فزون از پنجاه

هرچه در شرط جوانمردی باشد بدهد

هیچ کس دید جوانمرد چنین؟ لا والله

از پی آنکه ببخشد گنه کهتر خویش

شادمان گردد چون کهتر او کرد گناه

نکند کندی وقتی که کند پاداشن

نکند تندی وقتی که دهد بادافراه

از کریمی دل هر بنده نگه داند داشت

دل فرزند گرامی نتوان داشت نگاه

خنک آن میر که در خانه این بار خدای

پسر و دختر آن میر بود بنده و داه

مهر بانست و عجایب بود این از مهتر

برد بارست و شگفتی بود این از برناه

ای بر حلم گران تو که اندر خور که

ای بر همت تو چرخ برین در تک چاه

حق هر کس بشناسی چه به جاه و چه به مال

زین قبل نیست نراهیچ شبیه از اشباه

از کریمی که تویی هر که حدیث تو شنید

نتواند که نگوید احسن الله جزاه

بوسه ای کان ملکان پیش تو بر خاک دهند

خوشتر از بوسه معشوق بود سیصد راه

شرفی داردبر چشم جبین زانکه نهند

شهریاران جهان پیش تو بر خاک جباه

با پدر یکدل و یکتایی اندر همه کار

زین قبل نیست دل هیچ کسی بر تو دوتاه

از تو زیبد که بیاموزد هر کس پسری

پسری نیک شود هر که به تو کرد نگاه

هر که او سیرت تو پیشه گرفت از همه عیب

پاک و پاکیزه برون آید چون زر از گاه

کی توان بود چوتو آیت و فضل توکراست

آنچه ممکن نتواند بود از خلق مخواه

بی فضایل سیر تو نتوانند گرفت

هر کجا آب نباشد نتوان کرد شناه

بس هزبرا که بدین دل که توداری امروز

پیش تو فردا صد لابه کند چون روباه

تانه دیر از قبل خدمت یک بنده تو

قیصر از قصر برون آید و خان از خرگاه

تابه دی ماه بود کوه به رنگ مصمت

تا به نوروز شود دشت به رنگ دیباه

تا به فروردین گردد چورخ و چون خط دوست

باغ و راغ از گل نو رسته و از سبز گیاه

شادمان باش و بداندیش کش و دوست نواز

کامران باش و مخالفت شکن و دشمن کاه

دولت و فتح نهاده سوی تو روی چنان

چون به آزار ز کهسار سوی بحر میاه

عید توفرخ و تو با طرب و شادی و لهو

دشمنان تو همه با غم و با ناله و آه