گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فرخی سیستانی

مرا سلامت روی تو باد ای سرهنگ

چه باشدار بسلامت نباشد این دل تنگ

دلم به عشق تو در سختی و عنا خو کرد

چنانکه آینه زنگ خورده اندر زنگ

ازین گریستن آنست امید من که مگر

به اشک من دل تو نرم گردد ای سرهنگ

به آب چشمه نگشت ایچ سنگ نرم و مرا

به آب چشم همی نرم کردباید سنگ

سخن ندانم گفتن همی ز تنگدلی

چنین درشت سخن گشته ام به صلح و به جنگ

ببرد سنگ من این انده فراق ومرا

امیر عالم عادل ستوده است به سنگ

جمال دولت عالی محمد محمود

سر فضایل و روی محامد و فرهنگ

شهی که دولت او از شرنگ شهد کند

چنانکه هیبت شمشیر او ز شهد شرنگ

سموم خشمش اگر بر فتد به کشور روم

نسیم لطفش اگر بگذرد به کشور زنگ

ز ساج باز ندانند رومیان را لون

ز عاج باز ندانند زنگیان را رنگ

چو گور تنگ شود بر عدو جهان فراخ

در آن زمان که بر اسبش کشیده باشد تنگ

جهان گشاید و کین توزد و عدو شکرد

به تیغ تیز و کمان بلند و تیر خدنگ

مخالفان قوی دست چیره پیش امیر

اسیر گردد چون بر زمین خشک نهنگ

مخالفان چو کلنگند و او چو باز سپید

شکار باز بود، ورچه مه ز باز، کلنگ

هزار یک زان کاندر سرشت او هنرست

نگار و نقش همانا که نیست در ار تنگ

همیشه عادت او را به نیکوییست ولوع

چنانکه همت اورا به برتری آهنگ

بلند همتش ار گرددی بصورت باز

بپایش اندر ماه و ستاره بودی زنگ

جهان بخدمت او میل دارد و نه شگفت

که خدمتش طلبد هر که هوش دارد و هنگ

بدان امید که روزی بدست گیرد شاه

چو پهنه گهر آگین شده ست هفت اورنگ

کسی که چنگ زد اندر خجسته خدمت او

خجسته بخت شد و کام خویش کرد به چنگ

چومن هزار فزونست و صد هزار فزون

ز فر خدمت او کرده کار خویش چو چنگ

بسا کسا که گرفتار تنگدستی بود

زبر و بخشش او سیم و زر نهاده به تنگ

بزرگواری وکردار او و بخشش او

ز روی پیران بیرون برد همی آژنگ

بزرگواری جنسیست از فعال امیر

چنانکه هیبت نوعیست از خصال پلنگ

کسیکه مشک به بینی برد نیابد بوی

شم شمایل او بشنود ز صد فرسنگ

چووقت حمله بود آفتیست باد شتاب

چو وقت حلم بود رحمتیست کوه درنگ

عیار حلم گرانش پدید نتوان کرد

اگر سپهر ترازو شود، زمین پاسنگ

هزار یک گر ازان ز آسمان در آویزد

چنان بودکه ز کاهی کهی کنندآونگ

عجب ندارم اگر هیچکس نکرد که او

کند بتدبیر از ریگ مرو وادی گنگ

موفقیست که تدبیراو تباه کند

هزار زرق وفسون و هزار حیلت و رنگ

بهیچگونه بر او جادوان حیلت ساز

بکار برد ندانند حیلت و نیرنگ

فصیح تر کس جایی که او سخن گوید

چنان بود ز پلیدی که خورده باشد بنگ

جهان نیاردبا او برابری کردن

که ره نبرد با اسب تیزتک خرلنگ

همی درفشد ازو همچنانکه از پدرش

جمال خسروی و فر شاهی و اورنگ

همیشه تا خورش و صید باز باشد کبک

چنان کجا خورش و صید یوز باشد رنگ

سرای دولت او باد دار ملک زمین

چنانکه خانه ما هست بر فلک خرچنگ

هر رشک مجلس او کارنامه مانی

به رشک محفل او بار نامه ارتنگ

همیشه در بر او دلبران چون شیرین

هماره بر در او کهتران چون هوشنگ

مخالفانش چون بیژن اندر اول کار

ز گه فتاده بچاه سراچه ارژنگ