گنجور

 
فنودی

خاطر افسرده و دل خسته و تن ونجور است

پا پر از آبله و کعبه ی مقصد دور است

غمزه خون ریز و مژه تیز و کمان ابروی دوست

زین میان کشتن ما بی گنهان منظور است

دوش تا خون که را ریخته آن نرگس مست

که نخورده می و امروز چنین مخمور است

آتش انداز در این پنبهٔ تن، خوش بگذر

آنکه بر دار فنا جای کند منصور است

تافت تا نور جمال تو به صحرای وجود

سینه سینای غم و مشغله ی دل طور است

خواهی اکسیر سعادت بنمایم به تو من

آه خونین سحر، دانهٔ اشک شور است

شیخ از دشمن بدکیش میندیش جوی

زانکه ما غره به حق، خصم به خود مغرور است

 
 
 
ربات تلگرامی عود
خیالی بخارایی

آن پری چهره که در پردهٔ جان مستور است

شوخ چشمی ست که هم ناظر و هم منظور است

یار نزدیکتر از ماست به ما در همه حال

گر به معنی نگری، ورنه به صورت دور است

همه در حلقهٔ وصلیم به جانان لیکن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه