بر من از رحم دل مردم بیگانه بسوخت
ز آتش درد و غمم عاقل و دیوانه بسوخت
این چه می بود که ساقی ازل داد به من
کز خمارش خم و میخانه و پیمانه بسوخت
دوش از سوز دلم گریه کنان تا دم صبح
شمع بگداخت همی تا که چو پروانه بسوخت
این فنود است نه یاری، نه رفیقی، نه کسی
از غم و محنت تنهایی من خانه بسوخت
سینه از آتش هجران بت عهد شکن
آنچنان شعله بر افروخت که کاشانه بسوخت



با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سینه از آتش دل، در غمِ جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطهٔ دوریِ دلبر بگداخت
جانم از آتشِ مهرِ رخِ جانانه بسوخت
سوزِ دل بین که ز بس آتش اشکم، دلِ شمع
[...]
دل چو پروانه ز شمع رخ جانانه بسوخت
وه چه پروانه که از شعله او خانه بسوخت
موی خال تو بران شعله عارض عجب است
نشود سبز چو هر گه به زمین دانه بسوخت
عشق در سینه ام افتاد کزان سوخت دلم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.