گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

می بایدت به دیر مغان آی و نوش کن

ایمان فدای مغبچه می فروش کن

دارم سخن به گوش تو پنهان ز مدعی

های ای جوان نصیحت این پیر گوش کن

در خلوت وصال برابر بنوش می

تا کس سخن برون نبرد ترک هوش کن

در گفتگوی عشق زبان دگر بود

زاهد تو این ترانه ندانی خموش کن

چون قول پیر دیر به عیشت دلالت است

ای خواجه استماع نداری خموش کن

عکس تو ساقیا به رخت لاف زد ز حسن

منکر شود بگیر می و رو بروش کن

ای مغبچه گشا رخ و فانی صفت به دیر

عریان ز ستر هوش دوصد خرقه پوش کن

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
حافظ

ای نور چشم من سخنی هست گوش کن

چون ساغرت پُر است بنوشان و نوش کن

در راه عشق وسوسهٔ اهرمن بسیست

پیش آی و گوشِ دل به پیام سروش کن

برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند

[...]

صائب

یا حلقه ارادت ساغر به گوش کن

یا عاقلانه ترک در می فروش کن

چون می درین دو هفته که محبوس این خمی

سرجوش زندگانی خود صرف جوش کن

بسیار نازک است سخن های عاشقان

[...]

آشفتهٔ شیرازی

دری بود نصیحت جانا به گوش کن

بشنو نوای نای و می ناب نوش کن

این پنبه در دهان صراحی‌ست تا به چند

خیز و برون تو پنبهٔ غفلت ز گوش کن

هشیار را به منزل دلدار راه نیست

[...]

رضاقلی خان هدایت

برِ هوشمند سلسله ننهاد دستِ عشق

خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن

در راهِ عشق وسوسهٔ اهرمن بسی است

هشدار و گوشِ دل به پیامِ سروش کن

صفای اصفهانی

پورا بسلطنت رسی این پند گوش کن

تاج سر از غبار در می‌فروش کن

گفتار من که هست چو لولوی شاهوار

مرجان گوش جان حقیقت نیوش کن

هوش تو را مشاهدهٔ سِرّ غیب نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه