گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

کنج تاریک غمت را تا به کی مسکن کنم

باشد از شمع رخت آن خانه را روشن کنم

گر توان کردن می گلرنگ در کوی تو نوش

خار در چشمم اگر یاد گل و گلشن کنم

دشمن جان خودم کز تو به لاف دوستی

دوستان خویش را با خویشتن دشمن کنم

بنده آزادگانم زان سبب در باغ دهر

طوف پای سرو میل قامت سوسن کنم

ساقیا می ده زمانی تا کشم لحن نشاط

تا بکی از محنت اهل زمان شیون کنم

زهد عجب افزود این دم کز پی کسب فنا

می پرستی پیشه سازم عشق بازی فن کنم

فانیا از لاف مردی به بود افتادگی

چاره این لاف از یک جام مردافکن کنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode