گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

کنج تاریک غمت را تا به کی مسکن کنم

باشد از شمع رخت آن خانه را روشن کنم

گر توان کردن می گلرنگ در کوی تو نوش

خار در چشمم اگر یاد گل و گلشن کنم

دشمن جان خودم کز تو به لاف دوستی

دوستان خویش را با خویشتن دشمن کنم

بنده آزادگانم زان سبب در باغ دهر

طوف پای سرو میل قامت سوسن کنم

ساقیا می ده زمانی تا کشم لحن نشاط

تا بکی از محنت اهل زمان شیون کنم

زهد عجب افزود این دم کز پی کسب فنا

می پرستی پیشه سازم عشق بازی فن کنم

فانیا از لاف مردی به بود افتادگی

چاره این لاف از یک جام مردافکن کنم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جامی

من که با یاد رخت آن آستان مسکن کنم

کی به عمر خویشتن یاد گل و گلشن کنم

دیده روشن می شود از صورت زیبای تو

ور کسی انکار این معنی کند روشن کنم

غمزه شوخت به خونریزم کشد تیغ جفا

[...]

کلیم

آوردم از مو قلم چون شرح ضعف تن کنم

ور ز جان سختی نویسم خامه از آهن کنم

کلبه‌ام هرگز چراغ از تیره‌روزی‌ها نداشت

در دم آخر عجب گر خانه را روشن کنم

کی بود کو را بیابم واگذارم خویش را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه