گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

من که مخمور سحرگاه به میخانه روم

شام سرمست و غزل‌خوان سوی کاشانه روم

روز از ساغر می چون که ببندم پیمان

نا شده شب به سر ساغر و پیمانه روم

آشنایان خرابات مرا نشناسند

بسکه از خود به سوی میکده بیگانه روم

طایر قدسم و خال رخ یارم هوس است

سوی گلزار جمالش پی آن دانه روم

شب ملولند مغ و مغبچه از من که به دیر

همه با عربده و نعره مستانه روم

جانب باغ روند اهل تنعم چو ز عشق

منکه ویران شده ام جانب ویرانه روم

فانیا جز به فنا ره نتوان برد به دوست

این محال است که من عاقل و فرزانه روم

 
 
 
حافظ

گر از این منزلِ ویران به سویِ خانه رَوَم

دگر آن جا که رَوَم عاقل و فرزانه رَوَم

زین سفر گر به سلامت به وطن باز رَسَم

نذر کردم که هم از راه به میخانه روم

تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک

[...]

افسر کرمانی

وقت آن است که از خانه به میخانه روم

مست و مخمور و پراکنده و دیوانه روم

بر در بارگه پیر مغان مست و خراب

نروم، ور بروم عاقل و فرزانه روم

در دلم هست که روزی به بر مفتی شهر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه