گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

ای خوش آنانکه سحر دامن یاری گیرند

قدح باده پی دفع خماری گیرند

رفعت پیر مغان بین که فلک را به نجوم

ز آتش غیرت او دود شراری گیرند

خاک آن شاه و شانم که گه کشتن خلق

ترک صد خون ز فغان دل زاری گیرند

ما به رندی چو علم بر در میخانه زدیم

نه که ارباب نصیحت پی کاری گیرند

اول آنست که رندان ز جهان دامن خویش

در نوردند ولی دامن یاری گیرند

گفتمش جان ز پی بوسه ای گیرند بتان

زیر لب خندزنان گفت که آری گیرند!

خلق زیر فلک آن روز بگیرند قرار

فانیا کز روش افلاک قراری گیرند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode