گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بابافغانی

بگشا زبان که طبع زبونم گره شدست

در سینه آرزوی فزونم گره شدست

از بسکه جور بینم و دم بر نیاورم

اندوه عالمی بدرونم گره شدست

نگشاید آهم از دل و رویم بخنده هم

ازدرد و غم درون و برونم گره شدست

دل سوخت چون سپند و گشادی نشد ز تو

دردا که با تو سحر و فسونم گره شدست

خواهم که بگسلم ز همه کام چون کنم

در طبع سفله همت دونم گره شدست

هر جام می که قطره فشان داده یی بغیر

در دل هزار قطره ی خونم گره شدست

هر کس گشاد یافت فغانی ازین کمند

بیچاره من که بند جنونم گره شدست