گنجور

 
بابافغانی

بس تازه و تری چمن آرای کیستی

نخل امید و شاخ تمنای کیستی

روز آفتاب روزن و بام که می شوی

شبها چراغ خلوت تنهای کیستی

رنگت چو بوی دلکش و بویت چو روی خوش

حوری سرشت من گل رعنای کیستی

گل این وفا ندارد و گلزار این صفا

ای لاله ی غریب ز صحرای کیستی

حالا ز غنچه ی دل ما باز کن گلی

در انتظار وعده ی فردای کیستی

ای گل ز شرم دامن پاک تو در عرق

از جویبار چشم گهر زای کیستی

چون من به بند عشق تو صد ماهر و اسیر

تو زلف داده تاب بسودای کیستی

بزمی پر از پریست فغانی تو در میان

دیوانه ی کدامی و شیدای کیستی