ای صبا منع گرفتاری بلبل میکنی
با وجود آنکه میدانی تغافل میکنی
صبر اگر باشد توان چیدن رطب از چوب خشک
آتشت گردد ریاحین گر توکل میکنی
نفی کس لازم نمیآید ز درد عاشقی
بلکه اثباتست اگر نیکو تأمل میکنی
چون نجوشد خونت ای عاشق که در بستان او
ارغوان می چینی و نظارهٔ گل میکنی
در پریشانی مده خود را که یک سررشته است
آنچه نامش گاه زلف و گاه کاکل میکنی
گر بدانی ذره چندان نیست دور از آفتاب
ذرهای بالاتر آ تا کی تنزل میکنی
در جگر الماس داری و نمیگویی سخن
زهر مینوشی فغانی و تحمل میکنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای که فکر چاره بیماری دل میکنی
نسبت خود را به چشم یار باطل میکنی
نیست جای خرمی ماتمسرای آسمان
زیر تیغ از سادهلوحی رقص بسمل میکنی
میکند از هر سر مویت سفیدی راه مرگ
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.