گنجور

 
بابافغانی

چه سان گویم که شب سرخوش کجا ای ماه می‌رفتی

چه سان غافل به گفتار رقیب از راه می‌رفتی

عنان کج کرده و خود را به مستی داده یکباره

ز اندوه نهان هرکسی آگاه می‌رفتی

غرور حسن یا یاد کسی بودی عنان‌گیرت

خیالی داشتی باری نه بر دلخواه می‌رفتی

برآمد گرد از جانم از آن جولان مستانه

چو برمی‌تافتی گاهی عنان و گاه می‌رفتی

چه سود از دیدهٔ گریان فغانی چو نشد آن یوسف

چرا اول به افسون کسان از راه می‌رفتی