چه سان گویم که شب سرخوش کجا ای ماه میرفتی
چه سان غافل به گفتار رقیب از راه میرفتی
عنان کج کرده و خود را به مستی داده یکباره
ز اندوه نهان هرکسی آگاه میرفتی
۳
غرور حسن یا یاد کسی بودی عنانگیرت
خیالی داشتی باری نه بر دلخواه میرفتی
برآمد گرد از جانم از آن جولان مستانه
چو برمیتافتی گاهی عنان و گاه میرفتی
چه سود از دیدهٔ گریان فغانی چو نشد آن یوسف
چرا اول به افسون کسان از راه میرفتی