گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بابافغانی

گر بگویم به تو ای مه که چه زیبندهٔ نازی

رخ بر افروزی و از عشوه و نازم بگدازی

گر بدانی که چه خوبست خطت بر ورق گل

یکنفس آینه از پیش نظر دور نسازی

کشته و مرده ی آنم که برعنایی و شوخی

نرگس از سرمه سیه سازی و سنبل بطرازی

آفتابی و منت ذره ی خورشید پرستم

آه اگر بر سرم آیی ز پی بنده نوازی

تا کی از آینه ی همنفسان زنگ زدودن

ما در آب و عرق از رشک و تو در خنده ی نازی

روز کوتاه حیاتم سیه از هجر وز امید

چشم دارم که شب وصل نهد رو به درازی

کشته افتاده فغانی ز کمین ساختن تو

صید در خون جگر غرق و تو مشغول به بازی