گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بابافغانی

چونی هر چند از درد جدایی ناتوان رنگم

شود از ناله هر دم تیز تر سوی تو آهنگم

دلم را از جمالت پرده ی هستی بود مانع

ز محرومی کنون با هستی خود بر سر جنگم

چو می گویم غم خود با کسی بی غنچه ی لعلت

نفس با گریه می آید برون از سینه ی تنگم

خوشم با سوز و درد و ناله ی خود، کاین سرود غم

فراغت می دهد از صوت عود و نغمه ی چنگم

دمد شاخ گل و از غنچه اش بوی وفا آید

ز شوق عارضت هر جا که افتد اشک گلرنگم

بصد منزل مرا می افگند دور از مه رویت

فلک چون می کشد سر رشته ی وصل تو در چنگم

فغانی چون کنم باور که حالم از کسی پرسد

جفا جویی که سال و مه نپرسد نام از ننگم